یکی از اهالی لاوان: دکتر نداریم. گاهی از نفت فلات قاره دکتر میآید. وقتی کسی مریض میشود به دکتر زنگ میزنیم و یکی دو ساعت دیگر برای معاینه میآید. اگر نسخه بنویسد دارویی نیست و باید مردانها با قایق بروند از چارک یا پارسیان دارو بگیرند، تازه آن هم اگر دریا خوب باشد. گاهی دریا آنقدر خراب میشود که یک هفته نمیتوانیم به خشکی برویم.
تنها تعمیرکار موتور سیکلت جزیره: لاوان در عین حال که کلی چاه نفت و گاز دارد و چند پالایشگاه و نفت فلات قاره ولی اهالیاش هنوز از بیامکاناتی رنج میبرند. ما نه درمانگاه درست و حسابی داریم نه دبیرستانی که بچههایمان راحت درس بخوانند. هر روز باید بچههایمان را با قایق بفرستیم بندر مقام. از این میترسیم خدای ناکرده اتفاقی برایشان توی دریا بیفتد.
البته یکی از زنها که انگار بدش نمیآید عکس او و 2 پسربچهاش را بگیریم، میگوید: «بروید غروب بیایید. شوهرم باید اجازه بدهد که از ما عکس بیندازید. اگر بفهمد بدون اجازهاش عکس انداختهایم، عصبانی میشود.»
یکی دیگر از زنها ادامه حرف حلیمه را میگیرد و میگوید: «دکتر نداریم. گاهی از نفت فلات قاره دکتر میآید. وقتی کسی مریض میشود به دکتر زنگ میزنیم و یکی دو ساعت دیگر برای معاینه میآید. اگر نسخه بنویسد دارویی نیست و باید مردانها با قایق بروند از چارک یا پارسیان دارو بگیرند، تازه آن هم اگر دریا خوب باشد. گاهی دریا آنقدر خراب میشود که یک هفته نمیتوانیم به خشکی برویم.»
زنان روستا همینطور تعدادشان زیادتر میشود و من در حلقه حضور و گلایههایشان محاصره میشوم. درد دل زیادی دارند، مثلاً اینکه روزی یکی دو ساعت بیشتر آب ندارند؛ تابستانها که هوا داغ است، برقشان مدام قطع می شود و بچههایشان از شدت گرما مریض میشوند. به اسهال و استفراغ میافتند.
آنها از امکانات گلایه میکنند و من خیره به بازی دختربچهها که با پای برهنه روی زمین لیلی میروند. پیش خودم میگویم آدمهای اینجا دلتنگی نمیگیرند؟ در این جزیره کوچک که دور تا دور آن را آب گرفته بدون هیچ امکاناتی، چگونه روزشان را شب میکنند؟ لاوان حتی به یک هزارم همسایهاش کیش، شبیه نیست.
من بلند بلند فکر میکنم و میپرسم و «ربابه» زنی که موهای سپیدش از روسری زری دوزی شدهاش بیرون زده و چروکهای صورتش نشان از سالها رنج و محنت دارد، جوابم را میدهد: «وضعمان اینطور نبود همه جا خاک و خل بود؛ نه خیابانی نه مغازهای نه برقی. وضعیت بهتر شده ولی روستاهای مقام و نخیلو که توی خشکی هستند وضعشان از ما بهتر است. دختر و پسربچههایمان جایی ندارند بروند. نه ورزشی نه فیلمی نه تفریحی؛ هیچ. ما اگر چیزی بخواهیم باید از آنطرف بیاورند. زندگیمان به سختی میگذرد. همه چیز گران است. هر جنسی که از خشکی به دهکده بیاید قیمتش دو برابر میشود.»
نمیدانم کی غروب شده و مردها از سرکار برگشتهاند. برخلاف تصور ما با روی باز سلام وعلیک میکنند. از آنها اجازه میگیریم برای عکاسی. فقط 2 نفرشان اجازه میدهند آن هم به شرطی که توی واتس آپ نگذاریم!
مردی که کنار خانه نیمساختهاش ایستاده از گرانی گلایه میکند: «سیمان توی خشکی 10 هزار تومان است ولی اینجا 20 هزار تومان میفروشند. اگر بخواهم با قایق بیاورم 300 هزار تومان باید کرایه بدهم. آهن و بلوک و گچ و سیمان و هر چیزی که برای ساختن خانه نیاز داریم باید از خشکی بیاید. اسکله هم در اختیار شرکت نفت است. نمیتوانیم از امکاناتشان استفاده کنیم مگر اینکه چند هفته قبل برویم و با بدبختی اجازه بگیریم. حال و روز اهالی همینطور است. ما جز ماهی، همه چیزمان از خشکی میآید. اگر یک هفته دریا خراب باشد وضعمان خراب میشود.»
توی دهکده فقط چند نفر از اهالی ماشین دارند. بقیه یا قایق دارند یا موتور. «عباس کندری» تنها تعمیرکار موتورسیکلت اینجاست. 25 سال پیش از «لامرد» به اینجا آمده و از همان زمان پاگیر دهکده شده: «لاوان در عین حال که کلی چاه نفت و گاز دارد و چند پالایشگاه و نفت فلات قاره ولی اهالیاش هنوز از بیامکاناتی رنج میبرند. ما نه درمانگاه درست و حسابی داریم نه دبیرستانی که بچههایمان راحت درس بخوانند. هر روز باید بچههایمان را با قایق بفرستیم بندر مقام. از این میترسیم خدای ناکرده اتفاقی برایشان توی دریا بیفتد. از همه اینها بگذریم، مواد غذایی خیلی گران است. باور کنید پولمان نمیرسد که میوه و گوشت و برنج بخریم. البته خدا را شکر میکنم ولی لاوان با این همه چاه نفت که نباید وضعش اینطور باشد.»
کندری برای اینکه از مشکلات دهکده بیشتر بدانیم آدرس «سید علی رضوی»، نایب رئیس شورای جزیره لاوان را میدهد. آقای نایب رئیس سوپر مارکتی بزرگ در مرکز دهکده دارد. مغازه بزرگ شیک و پیکی که در این منطقه دور از ذهن است.
رضوی هم متفاوت از بقیه فقط مشکلات را نمیگوید، به مشغول شدن 300 نفر از اهالی دهکده در پالایشگاه لاوان و سایر شرکتها هم اشاره میکند: «نفت فلات قاره و پالایشگاه برای توسعه دهکده تلاش میکنند ولی اصلاً کافی نیست. باید به مردم بها داد. به مشکلاتشان رسیدگی کرد نه اینکه وقتی خیابانهای داغان اینجا را آسفالت میکنیم، از فلان سازمان مسئول بیایند و بازخواستمان کنند که چرا 150 میلیون برای ترمیم و نوسازی خیابانها هزینه کردهایم. چرا باید مواد غذایی و میوه و گوشت گران باشد؟ چرا باید برای 37 دانشآموز دبیرستانی، کلاس و معلمی نداشته باشیم؟ خانه بهداشتمان وضعیتش تعریف ندارد. مردم ما سرگرمی و تفریح ندارند. انگار هر چقدر از پایتخت دورتر باشی، همانقدر هم بیشتر فراموش میشوی. بیشتر مشتریهایمان کارکنان شرکتها هستند وگرنه مردم پولی ندارند برای خریدن این کالاهای پرزرق و برق. خواهش میکنم گلایههایمان را به گوش مسئولان برسانید تا برای مناطق محرومی مثل اینجا بودجه اختصاص بدهند. ما هم ایرانی هستیم!»