سیاست > احزاب و شخصیتها - اعتماد نوشت:آیتالله محمد یزدی در مصاحبه با تاریخ شفاهی از چگونگی آشنایی خود با آیتالله هاشمیرفسنجانی از سال ٤٢ تا اختلافاتشان بر سر مسائل فقهی و مدیریتی کشور سخن گفته است.
آشنايي با آقاي هاشمي پس از بازداشت امام
من نخستين جايي كه با ايشان از نزديك ارتباط برقرار كردم در فاصله بازداشت حضرت امام و تبعيدشان بود كه جلسهاي تشكيل شد و نامههاي فراواني كه از اشخاص مختلف براي امام آمده بود و بايد پاسخ داده ميشد. دفتري تشكيل شد كه اين نامهها را پاسخ دهد. در يك جلسه مشتركي دو، سه نفر شديم و از جمله آقاي هاشمي در آن حضور داشت. من و آقاي هاشمي و يك نفر ديگر بودند. همه نامهها را آنجا آوردند و بعد يكي يكي تصميم ميگرفتيم كه چه عناويني براي پاسخ به نامهها بگذاريم.
همدرس نبوديم
همدرس نبوديم. من به خاطر ندارم در درس جايي محضر ايشان بوده باشم. در آشنايي با آقاي هاشمي يادم نميآيد در درس شركتي داشته باشم ولي در جريان مبارزات، فعاليتها و مسووليتهاي ايشان در تاريخ ثبت شده است. در شوراي انقلاب ايشان حضور داشتند.
آقاي هاشمي با آيتالله بهشتي بيشتر مانوس بود
من ايشان را يكي از طلاب فاضل و فعال انقلابي ميديدم. چون ايشان تهران بودند و تشكل انقلابيون تهران زيرنظر مرحوم آيتالله مهدويكني تشكيل شده بود. آقاي هاشمي را تحت اين عنوان كه يكي از اعضاي فعال مبارز در مجموعه مبارزين تهران بود، ميشناختم و ايشان با آيتالله بهشتي و مبارزين تهران بيشتر مانوس بودند. ما بيشتر در قم بوديم.
سواد حوزوي و روشنفكري آيتالله هاشمي
بيپرده بايد بگويم. من با ايشان بحث طلبگي خيلي كردهام، در دو دوره رييس مجلس بود و من نايبرييس و عضو هياترييسه بودم و بخشي از ادارات مجلس و به خصوص اداره قوانين به عهده ما بود. من رييس كميسيون قضايي بودم كه جنبه حقوقي دارد. طبعا هفتهاي يك جلسه هيات رييسه داشتيم. مسائلي پيش ميآمد كه به مباني آخوندي و طلبگي و آخوندي و شرعي ميرسيد. مكرر با هم بحث ميكرديم و به نقطههايي ميرسيد كه به ايشان ميگفتم اين ديگر بحث روشنفكري است و بحث اجتهاد نيست. اجتهاد مباني خاصي دارد و بايد از طريق اجتهادي بحث شود. شما از طريق روشنفكري بحث ميكنيد و من اينها را قبول ندارم. با هم بحث ميكرديم و او هم قبول ميكرد. براي من احترام قايل بود. من هم براي ايشان احترام قايل بودم. ميگفتم حرفت درست است اما اين ديگر روشنفكري است. در اجتهاد با روشنفكري نميشود جلو رفت. مثلا چرا نماز صبح دو ركعت است. چرا نماز مغرب سه ركعت است كه چرا بردار نيست. اينها از تعبديات است. اينكه مباحث زمان و مكان و توجهات و آثار ديگر بخواهد بحث شود ميتواند باشد اما ديگر فقهي نيست.
آقاي هاشمي مبناي اجتهاد را داشت اما مجتهد نبود
ملا شدن در قم و حوزه علميه به اين صورت است كه يك وقت ماهي را در جويي نگاه ميكنيد و يك وقت آن را در دريا نگاه ميكنيد. در دريا آن ماهي قابل توجه نيست. اگر در يك نهري نگاه كنيد ماهي بزرگي خواهد بود. آقاي هاشمي را اگر نسبت به حوزههاي علميه نگاه كنيد يك شخصيت علمي داراي اجتهاد متناسب در حوزه علميه نبود و در آن سطح هم نبودند. اما اين طور نبود كه آخوند بيسوادي باشد مثل بعضي آخوندهايي كه درس مختصري در حوزهاي خوانده باشد. او مبنايي دستش بود. مباني علمي دستش بود و با مباني آشنا بود و كار كرده بود اما در حدي كه يك مجتهد صاحب فتوا و صاحبنظر فتوايي و فقهي باشد من ايشان را در آن حد نميديدم. مكرر با او بحث ميكرديم و ايشان كاملا بحثهاي طلبگي ميكردند و وارد بودند به خصوص در مباحث حقوقي كه بحث ميكرديم مسائل دستش بود اما نميتوانم بگويم در درجه اجتهاد بودند. لذا ايشان در كار قرآني كه انجام ميدادند، ديدهام و نسخههايي را خودشان برايم فرستادهاند. او بسيار خوشفكر و دقيق و زيرك است. برداشتهايي كه از آيات شريفه كرده است و البته دوستان قم هم زحمت كشيدهاند و تنظيم كردهاند. از نظر برداشتهايي از آيات و روايات و مباني خاص خودش را داشت. او امتيازات فكري و علمي و روحي داشت.
ارزيابي از تفسير قرآني آيتالله هاشمي
ايشان تفسير ننوشتند. ايشان از نظر بحثهاي موضوعي و در عنواني كه چاپ شده برخي برداشتهاي موضوعي است. ايشان از فرصت زندان استفاده كردند. يكي يكي آيات را نگاه ميكرد كه از اين آيه چند چيز ميشود استفاده كرد. اين چند برداشت عالمانه است. نه اينكه تفسير كرده باشند. ميگويد از اين آيه اين چند چيز را ميشود استفاده كرد.
برداشتهاي مرحوم هاشمي در اين مجموعه قرآني ربطي به رسوبات غربي ندارد. خود آيات را نگاه ميكند و با اطلاعات علمي روايي و با شرايط زمان و مكاني ميگويد اين نكته را از اين آيه ميتوان استفاده كرد. شايد منظور ايشان اين بود كه بعد بتوانند تفسيري تهيه كنند. به عنوان يادداشتهاي مقدماتي و فيشبرداريهايي كه معمول محققين بود. اين برداشتها حوزوي، آخوندي و طلبگي بود. در بحثهاي قرآني خيلي به تفاسير ما و نظرات علامه نزديك است و برخي هم اصلا در تفاسير ديگران وجود ندارد.
احتمال ارتباط هاشمي با نواب صفوي
من خودم تحت تاثير حركت مرحوم شهيد نواب صفوي بودم. ايشان به قم آمدند و من آن زمان طلبه بودم. مرحوم واحدي شخص دوم مجموعه فداييان اسلام حساب ميشد. در برنامههاي متعددي كه در مدرسه فيضيه انجام گرفت بيشتر تحت تاثير برنامههاي آنها قرار گرفتم. كتابي كه در حكومت اسلامي و سبك آن نوشته شده بود، قبل از اينكه امام در نجف بحث حكومت اسلامي را تدريس كنند، نواب صفوي و فداييان اسلام اين كتاب را تهيه كرده بودند به نام حكومت اسلامي كه فصلبندي هم داشت. من يك نسخه اين كتاب را تهيه كرده بودم و خودم سخت تحت تاثير آن كتاب بودم.
جايي يادم نميآيد (آيتالله هاشمي با نواب صفوي ارتباط داشته باشد) . ولي علي القاعده آشنايي و ارتباط داشتند. چون مرحوم نواب مدتي تهران بود و بعد به قم آمد. از نجف كه آمدند تهران چند جلسه داشتند. فداييان اسلام در تهران و قم دوستاني داشتند. در تاريخ كارهايشان ثبت شده است.
ماجراي سازمان مجاهدين خلق
تا آنجايي كه خودم با آنها برخورد كردم و در جلسهاي بود كه از آن به بعد عليه شان وارد عمل شدم، موقعي بود كه امام ايران آمده بود و در قم بود. مجاهدين انقلاب يك محلي را گرفته بودند كه الان به محل ورزشگاه حيدري معروف است. محل بزرگي بود. عدهاي آن را تصرف كرده و سلاح جمع كرده بودند. در قم دوستان انقلابي با من خيلي همكاري ميكردند. در قم در جلسهاي با سران آنها بحث را شروع كرده بوديم. چند نفر متاسفانه با بيت مرحوم اشراقي خيلي نزديك بودند. معذورم از اينكه اسم ببرم. صحبت كرديم كه مادر شهيد رضايي در آن جمع بود. در آن جلسه به مادر شهيد رضايي گفتم كه به نظر شما اين پرچم مقدستر است يا اسلام. گفت اين پرچم. من بلند شدم و به دوستان گفتم كه اسلحههايشان را ميگيريد و همه شان را بيرون ميكنيد. آن زمان موقعيتي در قم داشتيم كه ظرف ٢٤ ساعت با آنها برخورد شديد كرديم كه حاج غلامي بود و همراهي ميكردند. آنجا را از آنها گرفتيم. سلاحهاي زيادي را از آنها گرفتيم. در عين حال برخي را در فاصلههايي جابهجا كرده بودند. بعد ديگر من عليه شان بودم تا جايي كه يك نفرشان كه اسم نميتوانم ببرم كه با مرحوم اشراقي نزديك بود دفتر امام آمده بود.
به چشم خودم ديدم كه دفتر امام رفت. من رفتم و به امام گفتم اين فرد جزو مجاهدين است. امام بلافاصله آقاي صانعي را صدا كرد و گفتند فلاني اينجا چه كار ميكند و نبايد اينجا رفت و آمد كند. منشا قبلي جالبتر بود. وقتي امام قم آمدند اقامتگاهشان منزل ما شد. من به حاج احمدآقا گفتم جايي را تهيه ميكنم و ميروم. گفت نه منزل آقاي اشراقي برو كه خالي است. امام آن زمان بازديد افراد رفتند از جمله منزل ما آمدند و جمعي از دوستان هم بودند. آقاي شرعي هم حضور داشتند. دو نفر از دوستاني كه با تشكيلات آقاي شرعي همكاري داشتند. يك نفر نخستين فرماندار قم پس از انقلاب اسلامي شد. در حضور امام ذكر آقايان مجاهدين شد. من ميزبان بودم و حرفي نميزدم. امام به آن آقا فرمودند كه من همه كتاب هاشان را خواندهام و حرفهايشان را ميدانم. اينها تا دست به اسلحه نبردند كاري با آنها نداشته باشيد. يادم هست يكي ديگر از اين دوستان كه اسم نميبرم تشكيلاتي در قم داشتند، گفت كه اينها خطرناكتر از كمونيستها هستند. امام فرمودند من همهچيزشان را ميدانم حتي كتابهايشان را اسم بردند كه در نجف خوانده بودند. بعد از اين برخورد با اشخاصي هم برخورد كردند. رفت و آمدشان را در دفتر امام كنترل ميكردند.
موضع آيتالله هاشمي درقبال مجاهدين
دقيقا نميدانم. ميدانم شبيه آنچه با همه انقلابيها در زندان با اينها پيش آمد، براي او پيش آمد و با آنها مخالفت ميكردند. انقلابيون در زندان غالبا با مواضع آنها آشنا شدند و معلوم شد كه آنها به دنبال حكومت هستند و كاري به اسلام ندارند و اصلا معتقدند آخوندها نه ميتوانند انقلاب كنند و نه ميتوانند حكومت را اداره كنند. فكر ميكردند حكومت را به كمك آخوندها بايد گرفت ولي بعد خودشان بايد حكومت را داشته باشند. اين تفكر آنها براي اكثر آقايان روشن شد. اين برخورد را آقاي هاشمي با سازمان مجاهدين داشتند. بعد منافقين نام گرفتند و واقعا دوگانه عمل ميكردند. ميگفتند بايد از آخوندها استفاده كرد و حكومت را گرفت. اين تفكر براي انقلابيون ديني روشن شد و طبعا جناب آقاي هاشمي هم يكي از شخصيتهايي بودند كه در زندان اين مساله را فهميدند و موضعشان عوض شد. حسابشان با دولت موقت جدا بود تا منافقين.
هاشمي با دولت موقت تا اين اواخر همراهي داشتند. شايد حتي در آوردن آقاي بازرگان در شوراي انقلاب و مراحل ديگر بعدي و رياست دولت موقت آقاي هاشمي و بهشتي خيلي نقش داشتند. پيش امام گفتند كه اينها شناخته شده هستند و كتابي كه بازرگان درباره طهارت نوشته بود و من خودم آن را خوانده بودم، معرفي كردند. من همان مواقع كه اين كتاب را خوانده بودم فكر ميكردم كه آقاي بازرگان آخوندي هم فكر ميكند اما بعد ديدم كه آخوندي فكر نميكند. البته با آخوندها خيلي رفيق بودند. داستان آن گروه در جلسه سه نفرهاي كه تاريخ ذكر ميكند در آنجا معروف شد. اختلافات بين بنيصدر و مرحوم رجايي كه پيش آمد حضرت امام هيات سه نفرهاي براي رفع اختلاف تشكيل داد. مرحوم اشراقي از طرف بنيصدر و مرحوم آيتالله كني كه آن موقع وزير كشور بود از طرف خودشان و من از طرف سه قوه مامور شدم. آقاي هاشمي رييس قوه مقننه كه من نايبرييسشان بودم و آقاي بهشتي كه رييس شوراي قضايي بودند كه آنموقع دستور قضايي شورايي بود و آقاي بهشتي رييس ديوان عالي بود. يادم هست كه اتاق كار من بالا بود و هفتهاي يك جلسه در دفتر آقاي هاشمي جلسه هيات رييسه انجام ميشد. همان روزهايي كه اين برنامه تنظيم شده بود به اتاق هيات رييسه كه ميرفتم مرحوم بهشتي از بالا به پايين و از پيش آقاي هاشمي ميآمد به من گفتند كارت را شروع كرده اي؟ گفتم نه شروع كردم و نه ميكنم. علتش را پرسيدند كه گفتم حكم دستم نيست. آقاي بنيصدر را كه ميشناسيد كه چطور بهانهگيري ميكندو فتنهانگيزي ميكند. من تا حكم دستم نباشد، نميروم. ايشان برگشت پيش آقاي هاشمي و حكمي نوشت كه من كار را شروع كردم. من دبير جلسه سه نفره بودم. به آقاي كني از روز اول گفتم مطالبي كه گفته ميشود بايد ضبط شود. مرحوم زوارهاي را كه معاون سياسياش بود، مسوول اين كار قرار داد. وقتي اين جلسه هيات سه نفره تمام شد، آقاي اشراقي گفتند اين نوار را به من بدهيد. من گفتم نميشود اين نوار از اينجا بيرون برود. ما دو نفر درگير شديم.
چرايي تجليل از آيتالله هاشمي
من با آقاي هاشمي در كارهاي مثبتش همراه بودم و كمك هم ميكردم. ايشان هم يكي از انقلابيوني بودند كه در دوران امام و با امام مسووليتهاي سنگيني به عهده گرفتند. به خصوص در دوران جنگ به عنوان جانشين فرمانده كل مسووليت داشتند. مكرر ميشد كه به خاطر اين مسووليت به جبهه ميرفتند. ناچار من مجلس را اداره ميكردم، چون معاون اول بودم و گزارشات و جريانهايي كه براي اداره مجلس پيش ميآمد، مطرح ميكردم. او را شخصيت فعال انقلابي خدومي نسبت به انقلاب و رهبري ميدانستم و ميدانم اما سليقههاي ايشان را در برخي جاها نميپسنديدم و به خودشان هم صريحا ميگفتم. سعي ميكردم در افكار عمومي هم نيايد. ميگفتم در بين افكار عمومي بايد احترام اشخاص حفظ شود. الان هم همين اعتقاد را دارم. الان هم به شما نميگويم چه چيزهايي به ايشان گفتم. شما هم اصرار كنيد و كلاه سر من بگذاريد، سعي ميكنم اين كلاه سر من نرود. نگويم كه چه به گفتند و چه جوابي دادم. من نكات مثبت را ميگويم و نكات منفي را نميگويم.
آقاي هاشمي تا لحظه آخر به آقا علاقهمند بود
او يكي از شخصيتهاي انقلابي و خدوم بودند اما همه مردم ميدانند كه چرا ايشان بعد از نماز جمعه نيامد. همه مردم ميدانند كه وزارت اطلاعات با زحمت همان نماز جمعه را اداره كرد. بيشتر از اين نميتوانم بگويم. با خود ايشان خيلي صحبت كردم. هاشمي به من ميگفت ادبياتت را قبول ندارم اما مطلبت را قبول دارم. مثلا يعني به اين تندي قبول ندارم اما اصل مطلب درست است. ايشان به آقا علاقهمند بود و تا لحظات آخر هم علاقهمند بود اما آنطور كه ما دلمان ميخواست همراه باشد در جاهايي سليقههايشان با هم تفاوت داشت كه آثارش را ما ميديديم. من از كساني بودم كه مكرر به او تذكر ميدادم.
كار آقاي هاشمي در مجمع سنگين بود
آقاي هاشمي در همه اين طول عمر مسووليتهايي داشت كه اداره ميكرد. همين مسووليت اخيرش كه رييس مجمع تشخيص مصلحت بودند يكي از مسووليتهاي اين مجمع طبق آييننامه داخلي خودشان موارد اختلاف بين شوراي نگهبان و مجلس بود كه بعد از دو باز رفت و آمد بين شوراي نگهبان و مجلس به مجمع ميآيد. ما از طرف شوراي نگهبان مكرر با آقاي جنتي و يكي دو نفر از حقوقدانها شركت ميكرديم و بحث ميكرديم. ايشان گاهي ميگفت اجازه دهيد در جلسه بحث كنند كه چرا خلاف شرع است. من مخالفت ميكردم و جلويشان را ميگرفتم. ميگفتم حق شما نيست. شما حق نداريد بحث كنيد كه چرا خلاف شرع است. خلاف شرع بودن يا نبودن مال شوراي نگهبان است. شما حق داريد بحث كنيد كه اين خلاف شرع را بايد ضرورتا مرتكب شد يا موقتا. ايشان ميگفت شما موافقيد؟ ميگفتم نه، اجازه نميدهم. من به عنوان يك عضو شوراي نگهبان و در دفاع از نظريه شوراي نگهبان در مجمع اعضاي حاضر بودم. البته اين اواخر به دليل شرايط جسمي نتوانستم شركت كنم. توفيق نداشتم شركت كنم. كار آقاي هاشمي در مجمع سنگين بود. خيلي جاها گفتوگوهاي اعضا و ايشان به اينجا منتهي ميشد كه اين خلاف شرع را نبايد مرتكب شوند و حكم شوراي نگهبان را ميپذيرفت يا گاهي معتقد بود اعتبار ميثاق ملي نبايد شكسته شود و حق با شوراي نگهبان است. جاهايي هم مجموعه اكثريت آنها نظر ميدادند اين خلاف قانون اساسي موقتا اينجا بايد انجام گيرد، چون مصلحت كشور است.
خلاف نظام هيچوقت حركت نميكرد
به هر حال يك وزنه انقلابي و آدمي فعال براي نظام و انقلاب با سليقههاي خاص خود اما خدوم به نظام از بين رفت. خلاف نظام هيچوقت حركت نميكرد.
طبيعي است كه آدم ناراحت ميشود وقتي يك شخصيت مفيد و موثري از دست برود، آدم ناراحت ميشود اما درجه مفيد و موثر بودن افراد مختلف است. ايشان در درجهاي مفيد و موثر بودند. بيشتر از اين نميتوانم صحبت كنم. به خصوص در مساله همراهي يا عدم همراهي با رهبري بحث جدايي است كه بايد در جاي خود بررسي شود. آقاي احمدينژاد زماني قهر كرده بود و خانهاش نشسته بود. من به خانهاش رفتم و گفتم آقاي احمدينژاد ميدانيد معناي اين كارت چيست؟ اين است كه رودرروي رهبري ايستادهاي. يعني چه خانه نشستهاي؟ اين اواخر كه ناراحت شده بودم كمي هم تند شده بودم. او گفت شما خاطرت جمع باشد و من اين را اصلاح ميكنم. گفتم كارت عملا به اين معنا است كه داري با رهبري مخالفت ميكني. در افكار عمومي اين برداشت ميشود. اين قبيل چيزها وجود داشته كه با آقاي احمدينژاد برخورد ميكرديم. يك زماني با آقاي حسن خميني در يك ملاقات صددرصد خصوصي اينجا دعوتش كردم. متاسفانه خود ايشان يا دوستانش از خصوصي بودن آن را در آوردند. چيزهايي به او گفتم و بخشي از وصيت پدرشان را برايش نقل كردم كه سخت منقلب شد. البته بعد گفته بود كه گريه كرده است اما اين طور نبود و گريه نكرد. اما منقلب و ناراحت شد. گفت چرا اين حرفها را زودتر براي من نگفتيد؟ گفتم من كه نميتوانستم در جلساتي كه شما داريد بيايم؛ با آن وضعيتي كه جلساتتان دارد. من اخلاقا اين طورم كه آنچه درك كنم با كساني كه بتوانم ارتباط برقرار كنم، بيپرده ميگويم. به آقاي هاشمي خيلي علاقه داشتم چون آدم خيلي فعالي بود. به همين دليل صريحتر با او صحبت ميكردم. از گفتن برخي نمونهها معذور هستم.
نظام فردي را از دست داد كه ميتوانست خدمت بيشتر و بهتري به نظام كند ولي خدوم به نظام بود. خداوند آنچه مصلحت دانست همان خير بوده است.