فرارو- سعید رضادوست*؛ 1- هشت سال پیش از این، روزهای آخر شهریور، مهمان نفسهای استاد دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی بودم. حضرت استاد با همان آرامش همواره که «در ستایش کبوترها»، «زمزمهها» یش را «در کوچه باغهای نشابور» «از بودن و سرودن» جاری کرده بود سخن میگفت و بیشتر البتّه سکوت میکرد. (گمان میکنم سکوتهای شفیعی کدکنی از سخنهایاش شنیدنیتر است).
گویا سالها پیش که استاد در همایشی خارج از کشور حضور داشته، خبرنگاری از او میپرسد نظر شما از استقبال چشمگیر جوانان امروز ایران نسبت به آثار عرفانی چیست؟ فحوای کلام استاد در پاسخ چنین بوده که من از این موضوع شادمان نیستم، چرا که عرفان همچون عسل است و اروپاییانی که خرد در آنها نهادینه شده اگر روزی سه قاشق از این عسل بخورند بسیار فرحانگیز و سلامتبخش است امّا برای جامعهی ایران که دچار مرض قند شده، این عسلنوشی مهلک خواهد بود.
۲- دکتر شفیعی کدکنی - به ویژه در سالهای اخیر - را باید در آینهی مقدّمههایش بر کتابهایی به تماشا نشست که گزیدهکارانه انتخاب شدهاند. مقدّمههایی که هر کدام موجی و واکنشی به همراه داشته.
فارغ از نقدهایی که به محتوای برخی از این مقدّمات وارد آمده، یک نکتهی مهم را همواره در اینباره باید پیش چشم داشت. رویکرد پوزیتویسیتی شفیعی کدکنی در این مقدّمات و روشمندی مدرن و تکنیکال آنها راهنمای گذار از آشفتهنویسی و کلّی گویی در سنّت ادبی ماست.
شاید علاقهی فراوان شفیعی کدکنی به فرم و فرمالیسم نیز هیزم بر این آتش حیاتبخش افکنده باشد. پیگیریکنندگان آثار شفیعی به خوبی میدانند که ترجیعبند سخن ایشان همواره آن است که معنا و صورت، دو روی یک سکّه است و نمیتوان معنایی عالی را در صورتی دانی گنجاند. در نتیجه نمیتوان در امر پژوهش نیز فارغ از ساختاری روشمند و دقیق، به نتیجهای مطلوب و دانشکارانه رسید.
۳-گاه فکر میکنم اگر تدوینکنندگان کتابهای ادبیّات و تاریخ ادبیّات دوران دبیرستان، فقط یک بار شعرهای شفیعی کدکنی را میخواندند آیا باز هم مدّعی بودند که به دلیل پژوهشهای شگرف حضرت استاد در حوزهی تصحیح و تعلیق و نقد ادبی و ترجمه، اشعار ایشان در رتبهی نخست جلب توجّه آثار ایشان قرار نگرفته است؟
روزی استاد بزرگ دکتر محمّدعلی موحّد میگفت: «وقتی مجموعهی» در کوچه باغهای نشابور «منتشر شد من یک پرواز طولانی تا آمریکا را فقط به این کتاب مشغول بودم و اشک میریختم به گونهای که متوجّه نشدم چه زمانی به مقصد رسیدهام».
گمان میکنم شفیعی کدکنی را باید معدّل شعر نیمایی دانست. او نه همچون اخوان در اوجِ همواره است و نه همچون نیما تدوینگر راهی نوین. امّا او هرچه خوبان همه دارند را به تنهایی و تناسب دارد.
شعرِ م. سرشک «آیینهای برای صداها» است. تسلّط کممانندش به فرهنگ اسلامی – ایرانی سببساز آن شده تا بتواند دردشناس جامعهی ایرانی بوده و نسخهی درمانی نیز تجویز کند.
حکیم است و طبیبِ سوزگار1. در جامعهای که یک روز، فریاد فرنگی شدن از فرق سر تا نوک انگشت پا سر داده شده و دیگر روز، فتوای بازگشت یکباره به سنّت صادر میشود، میسراید:
گر درختی از خزان بیبرگ شد
یا کرخت از صولتِ سرمای سخت
هست امّیدی که ابر فرودین
برگها رویانَدَش از فرّ بخت
بر درختِ زنده، بیبرگی چه غم؟
وای بر احوالِ برگِ بیدرخت
4- استاد دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی، مصداق همان جمع صورت و معنای ژرفی است که مولانا بدان اشارت کرد: شاعری پر سوز و گداز، روشناندیشی خردورز، منتقدی تیزبین، دانشمندی چند ساحتی، دینداری روادار، آزادمردی استوار.
بیگمان در روزگاری که شعرِ سردرِ فرهنگستان زبان و ادبیّاتِ فارسی از میان نوشتههای فردی انتخاب و کاشیکاری میشود که به صفت شاعری شناخته شده نیست (اصلاً و ابداً)، زادروزِ مبارکِ بزرگانی همچون شفیعی کدکنی را باید در ذهن، روشن داشت تا بدانیم که هنوز زمانه کاملاً به دست مردمانِ میانه نیفتاده و هستند فرامایگانی که مشعل وجودیشان پرتو میافکند.