اعتماد: تعدادیشان خرابه خوابند. بعضیشان کارتنخوابند و در ساختمانهای مخروبه یا نیمهکاره سکونت دارند. تعدادیشان هم در قبرها میخوابند، اما عموما در حاشیههای شهر ساکن هستند. آنچه من دیدم بسیار تاسف بار بود. از هر نظر، از نظر شرعی، از نظر انسانی که نگاه کنید، هر جور که نگاه کنید شرایط زندگی این افراد بسیار تاسف بار بود. من شاهد بودم که این افراد تا چه حد از این نحوه زندگی دچار رنج هستند و خود ما هم که شاهد شرایط زندگی آنها بودیم به شدت رنج میکشیدیم. چرا که میدانستیم با یک مدیریت صحیح، امکان داشت که شاهد چنین صحنههایی نباشیم. اغلبشان روستاییانی بودند که به دلیل خشکسالی و فقدان امکانات زندگی از روستای محل سکونت خود کوچ کرده و به شهرها پناه آورده بودند؛ به جایی که آب و امکانات زندگی باشد. تعدادیشان که تمکن مالی داشتند، به استانهای دیگر مهاجرت کرده بودند و آن عده که درگیر فقر شده بودند، به حاشیههای شهر پناه آوردند.
دو، سه باری که سراغشان رفتم، هم در فصل گرم بود و هم فصل سرد؛ و هر فصل سختیهای خودش را به این افراد تحمیل میکرد. البته که سختیها در فصل زمستان و در ایام سرما بیشتر نمایان است و آدمها میتوانند در فصل تابستان و گرما با حداقل امکانات گذران کنند. اما آنچه من شاهد بودم اینکه فصل گرما برای این آدمها، فصل بیماری بود و فصل سرما، فصل پناه گرفتن در هر کنجی که آنها را از سرما حفظ کند. یکی از تصاویری که یادم مانده، در یکی از خرابهها وارد اتاقی شدیم شاید سه در چهار متر و در این اتاق، حداقل ۱۵ زن و مرد در سنین متفاوت جمع شده بودند در حالی که تنها وسیله گرمایشی این همه آدم، تکههای پلاستیک بود که روی پارههای آجر آتش میزدند و با شعله آن خودشان را گرم میکردند. ۱۵ زن و مرد، در یک اتاق سه در چهار متری زندگی میکردند. البته که اسم آنچه من دیدم، واقعا زندگی نبود... گلایه من بعد از تمام دفعاتی که سراغ این مردم رفتم، این بود که چرا شرایط ۵۰ گورخواب در تهران آنطور رسانهای شد، مورد توجه همه مسوولان قرار گرفت، همه به مساله ورود کردند، گرمخانهها آماده شد، اما چرا هزاران گورخواب و کارتنخواب و خرابهخواب در زابل را هیچ مسوولی ندید؟ این آدمها نیازمند توجه ویژه هستند تا از این شرایط نجات پیدا کنند. چرا ۵۰ نفر در تهران اینطور به رسانهها رسیدند، اما ۶ هزار نفر در منطقه محروم زابل اصلا به چشم نیامدند؟
دو، سه باری که سراغشان رفتم، هم در فصل گرم بود و هم فصل سرد؛ و هر فصل سختیهای خودش را به این افراد تحمیل میکرد. البته که سختیها در فصل زمستان و در ایام سرما بیشتر نمایان است و آدمها میتوانند در فصل تابستان و گرما با حداقل امکانات گذران کنند. اما آنچه من شاهد بودم اینکه فصل گرما برای این آدمها، فصل بیماری بود و فصل سرما، فصل پناه گرفتن در هر کنجی که آنها را از سرما حفظ کند. یکی از تصاویری که یادم مانده، در یکی از خرابهها وارد اتاقی شدیم شاید سه در چهار متر و در این اتاق، حداقل ۱۵ زن و مرد در سنین متفاوت جمع شده بودند در حالی که تنها وسیله گرمایشی این همه آدم، تکههای پلاستیک بود که روی پارههای آجر آتش میزدند و با شعله آن خودشان را گرم میکردند. ۱۵ زن و مرد، در یک اتاق سه در چهار متری زندگی میکردند. البته که اسم آنچه من دیدم، واقعا زندگی نبود... گلایه من بعد از تمام دفعاتی که سراغ این مردم رفتم، این بود که چرا شرایط ۵۰ گورخواب در تهران آنطور رسانهای شد، مورد توجه همه مسوولان قرار گرفت، همه به مساله ورود کردند، گرمخانهها آماده شد، اما چرا هزاران گورخواب و کارتنخواب و خرابهخواب در زابل را هیچ مسوولی ندید؟ این آدمها نیازمند توجه ویژه هستند تا از این شرایط نجات پیدا کنند. چرا ۵۰ نفر در تهران اینطور به رسانهها رسیدند، اما ۶ هزار نفر در منطقه محروم زابل اصلا به چشم نیامدند؟