به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ارژنگ امیرفضلی، شامگاه چهارشنبه 16 فروردین مهمان برنامه «خندوانه» با اجرای رامبد جوان شد.
در ابتدای گفتوگوی مجری برنامه با این بازیگر، امیرفضلی در جواب این که چرا کم کار شده است، گفت: «زنگخورم کم شده است. سال گذشته فقط در دو کار کودک حضور داشتم و سر جمع دو ماه سر کار بودم.»
او در جواب رامبد جوان که گفت با «پرواز 57» به تلویزیون آمدی، توضیح داد: «با «نوروز 72» بود، بعدش «پرواز 57» و بعدترش «ساعت خوش». کارگردانی هنری «نوروز 72» با داریوش کاردان، علی عمرانی و مهرداد خسروی بود. من، داود اسدی، مهران مدیری، داریوش موفق و... در آن بازی میکردیم. من و خدابیامرز داود دست به قلم هم بودیم و کاردان لطف کرد اجازه داد آیتمهایی بنویسیم. آن کار که تمام شد من و داود اسدی و مهران مدیری تصمیم گرفتیم مستقل کار کنیم و «پرواز 57» شکل گرفت.»
امیرفضلی ادامه داد: «من و داود از دبیرستان همکلاس بودیم. از همان موقع مینشستیم، اتود میزدیم و میخندیدیم. هیچ وقت هم فکر نمیکردیم روزی همانها را در تلویزیون اجرا کنیم. ما در مورد مرگ یکدیگر هم حرف میزدیم. 40 ساله بود که ایست قبلی کرد. زودتر مُرد و من باختم.»
او که پسری شش ساله به نام کارن دارد در مقابل پیشنهاد رامبد جوان که از او خواست با خمیرِ بازی چیزی بسازد گفت: «کارن مرا قبول ندارد و فکر میکند خودش بهتر بلد است.»
امیرفضلی که بیحوصلگیای هم در چهرهاش دیده میشد در مورد بیماریاش توضیح داد: «قبل از عید سر فیلمبرداری «محله گل و بلبل» بودم، بعد از کار رفتم خانه، کله پاچه داغ کردم، خوردم، خوابیدم و با درد شدیدی در جناغ سینه بیدار شدم. دیدم با مُسَکِن درست نمیشود، دولا دولا ماشین گرفتم رفتم بیمارستان. روی تخت بیمارستان از درد به خودم میپیچیدم و کسی که بالای سرم بود توضیح میداد که این جا خصوصی است و اول باید این قدر بریزید و... گفتم فقط یک آژانس برایم بگیرید بروم جایی که بیمه تامین اجتماعی قبول کند.»
او افزود: «رفتم بیمارستان لبافینژاد. گفتند درد لوزالمعده است و باید بروم شهدای تجریش. با اورژانس بردندم آن جا. جایتان خالی، درد شدید و چاله چولههای خیابان! فردا صبح جراحی شدم. شکمم را باز کردند، درست کردند، بخیه زدند، رفو کردند، (به شوخی) فکر کنم گلدوزی هم کردند.»
بازیگر «قرارگاه مسکونی» در مورد میزان استقبال از سه سریال نوروزیِ «علیالبدل»، «مرز خوشبختی» و «دیوار به دیوار» گفت: «تنها سریالی که به نظرم همه چیزش سر جایش بود بازپخشِ «پادریِ» محمدحسین لطیفی بود. در مورد بقیه از هر کدام یک ذره میدیدم، میزدم میرفت.»
او در مورد دلیل این که چرا سریالهای طنز نمیتوانند مخاطبان را به خود جذب کنند گفت: «نمیدانم. خودم هم خیلی وقتها این سوال را از خودم میپرسم. از یک طرف همیشه همه از کمیِ بودجه ناراحتند، از آن طرف کاری را که باید چهار ماهه بسازند دو ماهه میسازند اما دلیل اصلیاش را من هم نمیدانم. شاید به تکرار افتادهایم.»
در ادامه رامبد جوان به ارژنگ امیرفضلی گفت: «تو، مهران مدیری، رضا عطاران و سعید آقاخانی با هم، هم دورهای بودید و آنها از جایی به بعد خودشان شروع به کارگردانی کردند. چرا با آنها کار نمیکنی؟!»
امیرفضلی پاسخ داد: «چون نگفتهاند!» جوان گفت: «حتما ادا و اطواری داری؟» امیرفضلی جواب داد: «نه! چه ادا و اطواری. (به شوخی) ازشان بپرسید. فقط مهران برای مجموعه «شوخی کردم» به من گفت که چون آیتم بود قبول نکردم. عذرخواهی هم کردم و گفتم واقعا دیگر الان دوست ندارم آیتم کار کنم اما سعید و رضا هیچ وقت نگفتند.»
او در مقابل تعجب رامبد جوان افزود: «شاید در متنهایی که داشتهاند نقشی که به ارژنگ امیرفضلی بخورد نداشتهاند.»
رامبد جوان ادامه داد: «البته تو ارتباطاتت را هم ول میکنی! بد نیست هر از گاهی زنگ بزنی و حالی بپرسی.»
امیرفضلی به شوخی گفت: «(با خنده) از فردا گوشی را برمیدارم میگویم؛ الو! سلام! چطوری! زنگ زدهام رابطهام را حفظ کنم! فرض کنید طرف خواب هم باشد و بیحوصله... اگر احتمالا بخواهد بعدا نقشی هم پیشنهاد بدهد با خودش میگوید ولش کن این همان است که زنگ میزند، آسایشمان را میگیرد.»
او که برخلاف بعضی از مهمانهای «خندوانه» تلاشی برای شاد نشان دادن خود نمیکرد در مورد آرزویش هم گفت: »بچهام زودتر بزرگ شود. آن قدر سرش شلوغ باشد و بیزینسش پررونق که اگر زنگ زدم بگوید بابا الان وقت ندارم، بعدا زنگ بزن!»
فرزند حسین امیرفضلی، کارگردان، نویسنده، تهیهکننده و بازیگر تئاتر، سینما، تلویزیون و رادیو در مورد پدرش هم گفت: «مهمترین چیزش که یادم مانده سکوتش است. سکوت خوبی داشت. کم حرف میزد اما یک جمله هم که میگفت تاثیرگذار بود.»
او در برابر پیشنهاد رامبد جوان برای استندآپ کمدی هم گفت که نمیتواند و بلد نیست و در مقابل اصرار جوان جواب داد قول نمیدهم اما سعیام را میکنم. امیرفضلی در خصوص کاری که انجام خواهد داد تا یک یا چند نفر خوشحال شوند مشغول فکر کردن بود که یکی از حاضران در استودیو خمیربازی با بچههای پرورشگاه را پیشنهاد داد و او هم قبول کرد.