روزنامه شرق: ایران، دیرینهترین سرزمینی است که هویت خود را از اقوام سرزمین پهناور فلات ایران- سغد، خوارزم، پارسی، مادی و پارتی- گرفت و با نام زیبا و باشکوه ایران نزدیک به سه هزار سال است همچنان ایران مانده است.
این راز شگرف و معجزه سربهمهر است که چگونه سرزمینی ایستاده بر سر چهارراه تاریخی جهان که هزاران جنگ و ستیز و دهها جهانگیر و جنگجوی نامآور به خود دیده و همیشه بر بستری از زلزلهها و سیلها و خشکسالیها بوده است، همیشه بسان ققنوسی از آتش جنگ و بلایای طبیعی دوباره زنده و بالنده و باشکوه و راستقامت، سر برافراشته است. شاید جدای از همه ویژگیهای مردمان این جغرافیا، بتوان عشق و مهر را ملات مقدسی دانست که از پیش از زرتشت، از میترا و مهر تا پس از اسلام و تاکنون در جان و جهان و روح و ذات و ضمیر این سرزمین و مردمانش مانده است.
روح و شخصیت این عشق گاهی در قامتی طلوع میکند. برای همین است که واژه پیر و آموزگار و ریشسفید و پیامبر از کلیسا و مسجد و مدرسه و میخانه کهنسالترند. روح ریشسفیدی این سرزمین بهگمانم حلولش در واژهای بهنام جنابخان در برنامه شاد و مفرحی بود که بعد از عمری از «تلویزیون» طلوع کرد. در این برنامه پرده از عروسکی برداشته شد که در دل مردمان غمگین این دیار به چند ویژگی معروف است: طنز فاخرش، اشعار اصیلش، صدای گرمش، دل مهربانش، درک و شعور و منش بینظیر تاریخیاش و زیرکی مثالزدنیاش، اما آنچه از همه مهمتر مینماید و مقصود این نوشتار است، روح نازنین، مهربان، عاشق، اهل مدارا، دوستدار، ریشسفید و اهل مروت است که سالهاست که در جان مردم این سامان دردمند وجود داشته و از برکت وجودش اقوام، زبانها، نژادها و آدمها با هم دلبسته، وابسته، یکدل و متحد میشدند. شاید او صدای روح جمعی ما از سیستانی، عرب، کرد، لر، آذری، گیلکی، ترکمن و... است که همه جنابخان را روح و شخصیت خود میدانستند.
این همذاتپنداری تاریخی نماد همدلی، همبستگی و خرد جمعی ماست. او روح ریشسفیدی و مهربانی و آغوش عاشقی و مهر این سرزمین بود. وقتی که او با همان لهجه جنوبیاش با آواز و ساز مردم شرق ایران یا کردها و آذریها و... همخوانی و همراهی و همآوازی میکرد، احساس این بود که او خود پارهای از همان زبان و قوم است.
شادی و دوستداشتن عنصر حیاتی استمرار تمدنی این سرزمین از هزاران سال پیش بوده است و شاید با شهامت بتوان گفت این دو مهم ملات تمدن و هویت ایرانی است و از هر حنجرهای بیرون آید، آن گلوی همه مردم ماست. جنابخان نیاز همیشه دلها و جانها و قلبهای ماست، برای درهمپیچیدن، با هم گرهخوردن، باهمماندن و باهمزیستن. کاش دوباره آقای بحرانی و صدای دلنشین و قامت جنابخان به خانهها میآمد.