جستجو

آرشيو

تماس با ما

درباره ما

صفحه نخست

 
تاريخ درج: چهارشنبه، 24 شهريور 1395     
هیچ‌کس به اندازه ترامپ آرزوی بهبودکلینتون را ندارد

بیماری کلینتون به این سادگی تمام نمی‌شوداواحتمالا به زودی انصراف می‌دهد

یک کارشناس مسایل استراتژیک می‌گوید: ممکن است در هفته‌های آینده رهبران حزب دمکرات از کلینتون بخواهند که انصراف دهد و با حمایت از نامزد جدید از این رقابت ها کناره گیری کند.

 

ابوالفضل خدایی: انتخابات آمریکا وارد پیچی شده که هیچکس تصور آنرا هم نمی‌کرد. هیلاری کلینتون چند روز پیش در مراسم یادبود پانزدهمین سالگرد حملات 11 سپتامبر آمریکا در نیویورک، ناگهان بیهوش شد؛ هر چند پزشکش می‌گوید بیماری او فقط یک ذات الریه است، اما کارشناسان می گویند قضیه به این سادگی‌ها نیست. بیماری خانم کلینتون در فاصله‌ای بسیار کوتاه باعث کاهش هفت درصدی شانس او برای پیروزی در انتخابات شد. اینکه این اتفاق تا چه اندازه می‌تواند بر آینده انتخابات آمریکا تأثیر بگذارد و یا اصولا سیاست خارجی دمکراتها و جمهوریخواهان چه تفاوتی با هم دارد، پرسشی است که دکتر دیاکو حسینی، متخصص ژئوپولیتیک و مدرس دانشگاه بدان پاسخ داده است که در ادامه می خوانید:

اخیراً با افشای خبر بیماری کلینتون که گفته شده مبتلا به ذات الریه است، گمانه زنی هایی درباره افزایش احتمال پیروزی ترامپ مطرح می شود. فکر می کنید که این احتمال چقدر نزدیک به واقعیت است؟


 

موضوع به این سادگی تمام نمی شود. باید در نظر داشته باشیم که دونالد ترامپ از طرف تعدادی از مهمترین افراد متنفذ در ایالات متحده به عنوان یک تهدید علیه امنیت ملی تصور شده و در بین نخبگان واشنگتن جایگاه و حمایت مطلوبی ندارد. وجود این برداشت درباره او همزمان با بحران در حزب جمهوریخواه ، مزیت قابل توجهی برای حزب دموکرات است که به راحتی آنرا از دست نخواهد داد.

نقطه ضعف بزرگ کمپین ترامپ در رابطه با بیماری کلینتون این است که این کمپین به هدف رقابت با کلینتون طراحی و سازمان دهی شده و در صورت انصراف کلینتون و معرفی یک نامزد جدید از حزب دموکرات به سختی خواهد توانست خود را با شرایط جدید تطبیق دهد. به ویژه اگر برنی سندرز فرد بعدی از حزب دموکرات باشد.

به همین دلیل احتمالا هیچ کس به اندازه ترامپ آرزوی بهبود خانم کلینتون را ندارد و درست به دلیل همین نقطه ضعف است که رهبران حزب دموکرات در صورت وسعت گرفتن ابعاد بیماری او و تأثیرات روانی آن بر جریان رقابت ها، ممکن است که در هفته های آینده از کلینتون بخواهند که انصراف دهد و با حمایت از نامزد جدید از این رقابت ها کناره گیری کند.

به لحاظ تاکتیکی، انصراف کلینتون بخاطر بیماری و حمایت او از نامزد جدید، رأی های احساسی بیشتری را برای نامزد بعدی حزب دموکرات خواهد آورد در حالیکه جمهوری خواهان نه تنها توانایی انطباق با این شرایط جدید را ندارند بلکه فرصت کافی برای تخریب این چهره جدید ناشناخته و اثبات شایستگی ترامپ بر او را هم نخواهند داشت. بنابراین بیماری کلینتون بیشتر باید باعث نگرانی ترامپ و طرفداران او در امریکا باشد.

به نکته ای در مورد نئوکان ها و ترامپ اشاره کردید، گفتید که آنها ممکن است حمایت زیادی از ترامپ کنند. خود ترامپ گفته بود که من به وزارت خارجه جان بولتوتن فکر میکنم و باتوجه به انتقاداتی که از طرف بدنه حزب جمهوری خواه نسبت به این مسأله وارد است چقدر احتمال دارد که ترامپ برای جلب رضایت افراد حزب خود دست به این کارها بزند و با توجه به اینکه نگاه ترامپ اقتصادی است، مقداری اولویت را در سیاست خارجی خود کمتر کند. چقدر این مورد را محتمل میدانید؟

 همه این موارد می تواند محتمل باشد. در تاکتیک های انتخاباتی برای اینکه ترامپ بتواند ضعف خود را پوشش دهد، دست به چنین ابتکار عمل هایی بزند. اگر کمپین ترامپ در روزهای آینده به این نتیجه برسد که در نظرسنجی ها قادر نخواهد بود که فاصله و شکاف موجود با کلینتون را جبران کند، بیشتر احتمال دارد که به شعارهای عوام پسندانه و رادیکال روی بیاورد.

ترامپ مثل هر سیاستمدار پوپولیست و تندرو دیگری در جهان در فضای سیاسی دو قطبی بهتر کار می کند تا در فضاهای سیاسی معتدل و پلورالیستی. دستان ترامپ و کلینتون در رابطه با انتخاب افراد برای پست های مختلف دولت کاملا باز نیست؛ چون از یک جهت، رئیس جمهور بعدی آمریکا باید کسانی را به وزارت برساند که نه تنها تایید حداقلی نخبگان واشنگتن را در سنا و بیرون از آن داشته باشند بلکه باید ثابت کنند که از توانایی اداره مشکلات پیچیده آمریکا برخوردار هستند.

آمریکا چاره ای ندارد جز آنکه بین منافع حیاتی، منافع مهم و منافعی که در حاشیه قرار دارند، تفاوت قائل شود و منابع محدودش را برای مدیریت این مشکلات بزرگ اولویت بندی کند. منافع حاشیه ای مانند حقوق بشر، ترویج دموکراسی، تقویت حقوق بین الملل و مسایلی از این قبیل باید از اولویت کنار گذاشته شود. به جای آن به موضوعات مهمتر که به امنیت حیاتی آمریکا ارتباط مستقیم دارند، مثل انتشار تسلیحات هسته ای در جهان یا ظهور قدرت های جدید اهمیت داده شود و در درجه دوم به مسایلی مانند تروریسم که ممکن است خاک آمریکا را مورد هدف قرار دهد پرداخته شود و در تفسیر هر کدام از این منافع مهم و منافع حیاتی باید معیارهای وجود داشته باشد که مسئولیت های آمریکا را فقط تا اندازه لازم و ضروری تعریف کند.

به عبارت دیگر، آمریکا می باید بسیار صرفه جوتر در اداره مسایل جهان باشد و این سازگاری آسانی برای دولت آمریکا نخواهد بود. برای پی بردن به عمق بحران آمریکا، فقط کافی است به یک نمونه توجه کنیم: در سال 1948 طرح مارشال با کمک 5 درصد از تولید ناخالص داخلی آمریکا ایجاد شد. این درصد در معادل امروزی آن حدود 700 میلیارد دلار است که از توان آمریکا خارج است که بخواهد چنین مبلغی را صرف متحدان خود و کمک به آنها کند.این مسأله نشان دهنده افت قدرت اقتصادی آمریکا است. این مورد تأثیر عمده ای بر روی شکل نظام جهانی دارد، زیرا همان پنج درصد در سال 1948 بود که جهان دو قطبی را شکل و بلوک و جهان آزاد را در برابر کمونیسم قوام داد.

در مورد سیاست های خاورمیانه ای آمریکا و هزینه‌های آن چطور؟ 

برای پی بردن به فشارهای سنگین مثالی دیگری در مورد خلیج فارس میزنم. حدود 15 الی 20 درصد از بودجه نظامی آمریکا در مسایل خلیج فارس و پایگاه های نظامی این کشور صرف می شود. این مورد خارج از هزینه جنگ آمریکا با عراق و پرسنل نظامی می شود. آمریکا حدود 110 میلیارد دلار سالانهبرای حفظ امنیت خلیج فارس هزینه می کند که مبلغ سنگینی است. در حالیکه باید پرسید که چه تهدیدی برای آمریکا در این منطقه وجود دارد که مستلزم این مبلغ گزاف است؟

این سوال، فشار سنگینی را از طرف مالیات دهندگان به کاخ سفید و کنگره وارد می کند و آگاهی فزاینده مردم از این اطلاعات یکی از دلایل نارضایتی مردم آمریکا از شیوه کشورداری در واشنگتن است. در حالیکه امروز نزدیک به 4درصد از تولید ناخالص داخلیآمریکا امروز، صرف بودجه نظامی شود، اصلاحات نظامی و تعدیل در بلندپروازی های غیرضروری آمریکا در ماورای اقیانوس، میتواند این رقم را به مقدار معقول2درصد یا کمتر کاهش دهد. این 2 درصد در تولید ناخالص داخلی 18 تریلیون دلاری آمریکا رقم قابل توجهی است. امروز مردم آمریکا از خودشان می پرسند که چرا باید برای کشور دیگری اینقدر هزینه کنند آن هم برای جایی که به طور مستقیم منافع آنها تأمین نمی شود.

مثلا آمریکا ادعا می کند که ایران خطر جدی است در حالیکه کل بودجه ایران، به اندازه بودجۀ نظامی آمریکا نیست. چطور ممکن است که ایران تهدیدی برای ایالات متحده محسوب شود؛ حتی اگر ایران در حال ظهور به مثابه یک قدرت چالشگر باشد، آمریکا می تواند با کمک متحدان منطقه ای خود، ایران را مهار کند. در واقع در آمریکا بسیاری بر این باورند که آمریکا در موضوعاتی همچون مهاجرین، پرونده هسته ای، جنگ عراق و سوریه خود را درگیر بحران هایی که ارتباط مستقیمی با منافع حیاتی و بسیار مهم آمریکا ندارد و حتی قابل چشم پوشی است. و این در حالی است که آمریکا هنوز هزینه های زیادی برای بازسازی مدارسش لازم دارد، زیرساخت های حمل و نقل آمریکا در مقایسه با رقبای اروپایی و حتی ژاپن و چین بسیار فرسوده است.

میزان هزینه های لازم که باید برای ملت سازی آمریکا استفاده شود؛ در حال حاضر بدون هیچ دستاورد صرف آنسوی اقیانوس ها می شود. همین نکته در نگاه عموم مردم آمریکا باعث شده که دیدگاههای پوپولیستی ترامپ هوادار داشته باشد. مثلاً اینکه آمریکا نباید در ناتو هزینه کند مگر اینکه هزینه آن پرداخت شود و یا اینکه آمریکا وقتی از ژاپن حمایت می کند که هزینه آنرا خود ژاپنی ها بپردازند و سایر شعارهای اقتصادی وی که برای طبقه متوسط و پایین آمریکا خیلی قابل فهم است چون آنرا احساس می کند. اگر ترامپ دچار تناقض گویی های رسوا کننده نبود، با این ملاحظات شانس بیشتری برای پیروزی داشت.

آیا آمریکا با روی کار آمدن دونالد ترامپ دچار بحران مشروعیت از سوی متحدانش می شود؟ و در نهایت به سمت و سویی می رود که به نفع ایران باشد؟

این کاملاً درست است که دونالد ترامپ دست کم در شعارهای انتخاباتی نشان داده که منافع متحدان آمریکا برای او محلی از اعراب ندارد اما این بدان معنا نیست که ایجاد شکاف بین آمریکا و متحدانش، ضرورتاً در مسیری پیش خواهد رفت که ما ترجیح می دهیم. در وجه مثبت این موضوع، ایران از کاهش فشارهای اقتصادی و سیاسی ناشی از گسخیته شدن نسبی اتحادهای به رهبری آمریکا منتفع شود و در وجه منفی، به هم خوردن موازنه قدرت جهانی ممکن است به صف بندی های تازه و یا ائتلاف های جدید منتهی شود که خارج از کنترل ایالات متحده، منافع ایران را بطور گسترده تری تهدید کند.

هرچقدر که آمریکا در اثبات اتکاپذیری اش به متحدان سابق ناکام بماند، این کشورها انگیزه های بیشتری برای شکل دادن به اتحادها، گروه بندی ها و ائتلاف های بدون حضور آمریکا خواهند یافت. این وضعیتی است که آشنایی زیادی با ان نداریم و احتمالا می تواند دردسرهای جدیدی را برای ایران درست کند. مجموعاً فکر نمی کنم که این احتمالات از پایه خیلی درست باشند چون حتی با وجود به قدرت رسیدن ترامپ بعید است که سیاست خارجی ایالات متحده یک شبه دگرگون شود. ایالات متحده حکم دایناسوری را دارد که به سختی می تواند تکان بخورد. برای قدرت های بزرگ که مجموعه متنوعی از منافع و تعهدات، مسئولیت ها را برعهده دارند، تغییر ناگهانی در سیاست خارجی دشوار است. بعلاوه رئیس جمهور، لزوماً قدرتمندترین فرد در آمریکا نیست.

کنگره در بسیاری از موارد قوی تر از کاخ سفید است.این بدان معناست که رئیس جمهور تا حدی می تواند در امور سهیم باشد. رئیس جمهور برای تعیین بودجه های دولتی به کنگره وابسته است. در کسب بعضی از مجوزهای اجرایی و در جنگ و صلح نیز همینطور است. تمامی این موارد باعث می شود که رئیس جمهور دست و بالش بسته تر شود؛ در حالیکه کنگره هم در اختیار رئیس جمهور نیست؛ حتی وقتی که هم حزبی های او در کنگره هستند، تلاش میکنند که هویت نهادی خود را نشان دهند.بنابراین بنده فکر نمی کنم که تغییر رئیس جمهور موجب یک تغییر اساسی و چرخشی بنیادی در سیاست خارجی آمریکا باشد.

 اگر رئیس جمهوری مثل ترامپ سرکار بیاید اگر ده درصد از سیاست و رفتار وی تأثیرگذار باشد همین کفایت می کند که دنیا متلاطم شود. شما در مثال فرمودید که دایناسورها کم تکان می خورند، اما یک دایناسور طول و عرضش زیاد است، ممکن است خودش تکان نخورد ولی دمش در طرفی از جنگل تکانی بخورد و درخت را قطع کند، آیا ترامپ می تواند این دایناسور باشد دمش تلاطمی را به وجود بیاورد؟

بنده عرض نکردم که نمی تواند مطلقاً تغییری ایجاد کند بحث من این است که چنین تغییراتی آسان و سریع نخواهد بود. وقتی که جورج بوش رئیس جمهور شد وی یکی از مدافعان شبه انزوا گرایی در آمریکا بود و در مورد روابط خارجی ایده خاصی نداشت و به طور عمده منتقد سیاست خارجی بیل کلینتون بودو او را متهم به درگیری های بیش از اندازه در مسایل جهان ایجاد کرد. در حادثه 11 سپتامبر این فرد به طور کلی متحول شد و به یکی از تهاجمی ترین و مداخله کننده ترین رئیس جمهور تاریخ آمریکا تبدیل شد.

در مباحثه و کش و قوس های جامعه داخلی آمریکا ممکن است عده ای مثل لابی های اسرائیل یک حادثه مانند 11 سپتامبر یا هر مورد دیگری را رقم بزنند. اما این ها زمانی اتفاق افتادند که آمریکا تصور می کرد که چنان قدرتمند است که می تواند هر گزینه ای را با حداقل هزینه انتخاب کند. امروز خلاف این عقیده در امریکا شایع است. بعلاوه تعداد بیشتری در آمریکا به این نتیجه رسیده اند که هرچند آمریکا هنوز قوی ترین کشور دنیاست اما اگر در انتخاب گزینه ها اشتباه کند باید از طریق فرورفتن بیشتر در بحران های اقتصادی و سیاسی تاوان آن را بپردازد؛ همانطور که در جنگ عراق پرداخت کرد. تصور می کنم که آمریکای امروز به مراتب خویشتن دارتر و محتاط تر از آمریکایی است که در شروع قرن می شناختیم.

 بحثی که مایکل مور و حتی دیگر جمهوری خواهان مطرح کرده اند این است که ترامپ یک فرد نفوذی بوده و صرفاً برای تخریب چهره جمهوریخواهان و تقویت حزب دموکرات و رأی آوردن هیلاری کلینتون آمده بود و خود ترامپ هم آگاه به این نقش است. ایمیل هایی که ویکی لیکس از کلینتون هک کرد و مشخص شد که دموکرات ها با برنی سندرز هم همین کار را انجام دادند این قضیه را تأئید کرد، نظرتان در این باره چیست؟

به نظرم این مسأله نادیده گرفتن دو نکته است. اول اینکه به وضوح بحرانی در حزب جمهوری خواه ایجاد شده که باعث شد این حزب نتواند نامزد بهتری را که قادر به جذب ارای عمومی باشد، معرفی کند.برای حزب جمهوری خواه 12 سال دور ماندن از کاخ سفید یک فاجعه است.

ترامپ ماحصل ناتوانی حزب جمهوریخواه در بازسازی وسازگاری خودش باشرایط ونیازهای جدیدی بودکه جامعه آمریکا احساس می کند. سیاست اصلی حزب جمهوری خواه حمایت از ترامپ در فقدان گزینه مناسب تر است اما به این معنا نیست که از سیاست های او هم تمام و کمال حمایت خواهند کرد. اگر او بتواند به کاخ سفید برسد، بدون تردید با یک اپوزیسیون قدرتمند از هم حزبی های خودش در کنگره مواجه خواهد شد. نکته دوم اینکه، نه فقط حزب جمهوری خواه بلکه سیاست داخلی آمریکا گرفتار بحران جدی است. این بدین معنا نیست که حزب دموکرات در این زمینه موفق بوده است. دموکراتها هم مورد اعتماد خیلی از رأی دهندگان نیستند و احتمالاً تعداد کمی پای صندوق رأی می آیند، ولی در عین حال این موفقیت را بدست آورد که یکی از آخرین مهره های خودش را تاحد زیادی آن مفهوم تغییر و نوطلبی را در درون خود داشت بتواند معرفی کند. به نظرم مطرح شدن ترامپ تصادفی بود و خود وی نیز باور نمی کرد که بتواند به این مرحله از انتخابات صعود کند.

زمانی که اوباما در سال 2012 سیاست گردش به چپ را مطرح کرد،  آیا واقعا در این رویکرد جدی بود؟ اصولا نگاه دو حزب به این سیاست چگونه است؟

این سوال مهم است چون اگر نتیجه بگیریم که آمریکا واقعا در حال تغییر نقطه ثقل ژئواستراتژیک به شمال شرق آسیاست، در اینصورت سوال بعدی این خواهد بود که منطقه موسوم به خاورمیانه چه جایگاهی در سلسله مراتب اولویت ایالات متحده خواهد داشت و این تغییر مرکز ثقل چگونه به خط مشی واشنگتن در این منطقه شکل خواهد داد. استراتژی چرخش به آسیا، دارای منطق بسیار قوی است. چین تنها کشوری است که با در نظر گرفتن شاخص های اقتصادی، جمعیتی و نظامی می تواند ایالات متحده را در آینده نزدیک به چالش بگیرد. ابعاد عظیم و رشد یابنده چین چنان چشمگیر است که وقوع یک منازعه در شرق آسیا، نظام جهانی را که می شناسیم تغییر خواهد داد اما بعید است که یک جنگ در خاورمیانه بتواند در چنین مقیاس تاریخی، جهان امروز ما را به دنیای کاملا متفاوت تبدیل کند؛ چنانکه جنگ های گذشته در این منطقه نتوانسته اند، چنین تغییری ایجاد کنند. نگرانی واشنگتن بابت رشد چین تنها به ملاحظات امنیتی آمریکا در شرق آسیا محدود نمی شود.

چین مهمترین رقیب آمریکا در اوراسیا و همینطور در نیمکره غربی است. مدارس کنفسیوسی در سرتاسر آسیا پراکنده هستند و چین تا امروز ده ها میلیارد دلار برای عملیات حفظ صلح، تسهیلات مالی و سرمایه گذاری در زیرساخت در سایر کشورهای جهان اختصاص داده است. تنها در یک نمونه، بانک توسعه چین در سال 2013 توانست که نزدیک به 240 میلیارد دلار وام به سایر کشورها بدهد. بانک جهانی تحت سلطه امریکا در همان سال فقط 52 میلیارد دلار تزریق مالی داشته است. چینی ها برای حفظ بازارها، خطوط مواصلاتی با اروپا و همینطور تامین انرژی علاقه مند به حضور در خلیج فارس هستند.

حدود هفتاد درصد از انرژی چین از این منطقه تأمین می شود در مقایسه با آمریکا که فقط بیست درصد از انرژی وارداتی خود را از این منطقه بدست می آورند. با وجود اینکه آمریکا مسئولیت تأمین امنیت در خلیج فارس وغرب آسیا را برعهده گرفته، چینمسئولیت حفاظت از منافع گسترده اش را در این منطقه از جهان به آمریکا سپرده است اما به محض خروج آمریکایی ها از خلیج فارس، چینی هاانگیزه زیادی دارند که به سرعت جایگزین آمریکایی ها شوند. از نظر آمریکایی ها نقش چین محدود به شرق آسیا نیست، بلکه مربوط به کل جهان است.

اگر آمریکا از محدود کردن چین در شمال شرق آسیا دست بردارند، چیزی که شاهد خواهیم بود این است که آنها با جذب کردن بقیه کشورهای شرق آسیا به مدار چین و امن کردن کریدور دریای جنوبی چین، به سمت نقاط دیگری حرکت خواهند کرد.از طرفی تحقق نظامی یک کمربند و یک جاده به دلیل کریدور اقتصادی بودن برای آمریکایی ها حائز اهمیت است. اماچینی ها همه آن چیزی که لازم است که این کریدور اقتصادی را به یک کریدور نظامی تبدیل کنند را دارا هستند و آمریکایی ها بابت این موضوع هراس دارند.

مفهوم چرخش به آسیا، برای آمریکا یک مفهوم بسیار عقلانی و ژئو استراتژیک است، اما تجمیع و هدایت امکانات آمریکا برای مواجهه با چین و تعریف نوع مواجهه با چین در آمریکا مورد اختلاف است و به خاطر همین اوباما نتوانست این ایده خوب و اصیل را به یک دیپلماسی عملی تبدیل بکند؛ هرچند اینطور نبود که هیچ اقدامی نکرده باشند. در سال 2011، باراک اوباما در راستای تحقق این استراتژی، طی توافقی با جولیا گیلارد، نخست وزیر استرالیا، به پایگاه داروین دسترسی پیدا کرد و 1150 سرباز را در این پایگاه مستقر کرد. آنها توافق کردند که تا سال 2018، این نفرات را به 2500 نفر افزایش دهند. همینطور آمریکا در یک توافقی با دولت سنگاپور، حق استفاده از پایگاه دریایی "چانگی" را بدست اورد و قرار است تا سال 2018، چهار کشتی جنگی آمریکا در آنجا مستقر شود. این چشم انداز تا جایی پیشرفت کرد که لئون پانه تا وزیر دفاع سابق آمریکا گفت که تا سال 2020، توزیع نیروهای آمریکایی بین پاسیفیک و آتلانتیک از نسبت 50- 50 به نسبت 40 به 60 و با تمرکز بیشتر بر پاسیفیک تغییر آرایش خواهد داد.

بنابراین گرایش آمریکا به شرق آسیا، برخاسته از یک محاسبه بلند مدت و پایدار است و البته با این وجود، عاری از مشکل هم نیست؛ چون هنوز عده زیادی در آمریکا معتقدند که چرخش به آسیا باعث تبدیل شدن چین به دشمن واقعی آمریکا می شود و روابط دو کشور را به دلایل غیرضروری تنش آلود می کند.

هیلاری کلینتون در مقام وزیر امور خارجه، در اکتبر 2011 در مقاله ای که مجله امور خارجی با عنوان "قرن پاسیفیکی آمریکا" منتشر کرد با دفاع از ایده درباره چرخش به آسیا، نشان داد که بخوبی نسبت به فلسفه این استراتژی واقف است و می داند که درباره چه چیزی صحبت می کند. آمریکا دیر یا زود به پاسیفیک کشانده خواهد شد.برای آمریکا بسیار عاقلانه تر است که از پرداخت هزینه های زاید در مناطق غیرحیاتی از جمله در خلیج فارس و غرب آسیا خودداری کند اما رهایی آمریکا از این منطقه بخاطر عادت های استراتژیک، سنت های دست و پاگیر در سیاست خارجی و لابی های قدرتمند که سیاست آمریکا را تحت فشار می گذارند، بسیار دردناک و طولانی خواهد بود.

 تبعاتی که گردش به چپ برای آمریکا داشت نتیجه اش هرج و مرج در منطقه بود، آیا به نظر شما این دلیل سبب نمی شود که فرد بعدی که رئیس جمهور آمریکا می شود در این مورد تجدید نظر کند؟ فرمودید که با روی کار آمدن رئیس جمهور جدید ممکن است استراتژی آمریکا در خاورمیانه تندتر و جدی تر شود.این نشان می دهد که سیاست چرخش به شرق همچنان متوقف خواهد بود نظرتان چیست؟

 این به معنای سردر گمی نیز می تواند باشد،عملاً میتواند بدین معنی باشد که آمریکا نیاز دارد که امکانات استراتژیک را به سمت شرق آسیا متمرکز کند ولی عادتهای استراتژیک در خاورمیانه بماند. بحران اصلی که آمریکایی ها در کل جهان دارند، اطمیناندادن به لحاظ روانی به متحدانش درباره حمایت آمریکا از آنهاست در مقابل تهدیداتی که ممکن است در آینده آنها را به مبارزه بطلبد. این اطمینان دادن برای آمریکا بهایی دارد، از جمله استقرار تجهیزات یا سپر دفاع موشکی چه موشکهای تاد درکره جنوبی، چه در منطقه ما یا در روسیه یا لهستان و غیره. اما خود این مسأله موجب هراس و سوء ظن هایی در همه کشورهای در حال ظهور می شود، مثل چین، روسیه و ایران که آمریکا را وارد رقابتهای جنگ سردی یا مشابه آن می کند و عملاً آمریکا را از نیاز واقعی خود یعنی پاسخ دادن به چالش بازخیزی چین دور می کند.




درج يادداشت و نظرات

نام:
  ايميل:
توضيحات: