یکی دو ماهی است که رهگذران میدان «باغها»ی نیشابور در یکی از مغازههای پارچه فروشی حوالی این میدان با تصویر متفاوتی مواجه میشوند؛ تصویری که نه تنها برای نیشابوریها، بلکه برای هر کس دیگری در این برهوت «کتاب نخوانی» جالب و در نوع خود ویژه است.
روزنامه ایران: یکی دو ماهی است که رهگذران میدان «باغها»ی نیشابور در یکی از مغازههای پارچه فروشی حوالی این میدان با تصویر متفاوتی مواجه میشوند؛ تصویری که نه تنها برای نیشابوریها، بلکه برای هر کس دیگری در این برهوت «کتاب نخوانی» جالب و در نوع خود ویژه است.
بزازی که تصمیم گرفته در کنار کسب و کارش به مردم کتاب امانت بدهد تا علاوه بر آنکه قدم کوچکی برای آشتی دادن مردم با کتاب برمیدارد، نقشی هم در کم کردن سهم فضای مجازی در زندگیشان داشته باشد.
محمدرضا شکیبایی راد، پارچهفروش 49 ساله نیشابوری، این روزها به چهرهای آشنا و حتی محبوب بین مردم این شهر تبدیل شده است. او کتابخانه کوچکی در حجره پارچه فروشیاش ساخته است و مردم را به مطالعه و هدیه دادن کتاب به همدیگر تشویق میکند. از نگاه او، اگر مردم درباره گذشتگان نخوانند و پند نگیرند و این تجربهها را به کار نگیرند، زندگیشان ارزشی نخواهد داشت. کار به جایی رسیده است که به گفته خودش، مشتریان کتاب هایش، خیلی بیشتر از مشتریان پارچه برای او اهمیت دارند. درباره زندگیاش حکایت میکند: من در روستای حسین آباد در بخش میان جلگه نیشابور به دنیا آمدهام. فرزند اول خانواده هستم و 2 خواهر و 6 برادر هستیم. پدرم کشاورز بود و با زراعت هزینه زندگیمان را تأمین میکرد.
آن سالها تحصیل در روستا بسیار سخت بود اما من به شوق خواندن هر روز به مدرسه میرفتم و با توجه به اینکه مدرسهای که باید در آن درس میخواندیم در روستای دیگری بود، هر روز مسافت بین دو روستا را پیاده طی میکردم و به مدرسه میرفتم. تا مقطع سوم راهنمایی تحصیلات را ادامه دادم و در تمام این سالها به پدرم در کار کشاورزی کمک میکردم. زمان خدمت سربازیام مصادف با جنگ تحمیلی بود. روزهای جنگ روزهای دود و آتش و خون بود. من سرباز ضدهوایی بودم و 28 ماه خدمت سربازی در مناطق جنگی خاطرات تلخ و شیرین زیادی برای من به جا گذاشته است.
از آنجا که به پارچه و نقش و نگارهای زیبای روی آن علاقه زیادی داشتم، بعد از سربازی به سرای پارچه فروشهای نیشابور رفتم و شروع به کار کردم. آن روزها کار پارچه و بزازی رونق خوبی داشت. این بود که یکی دوسال کار کردم و خانه کوچکی برای خودم ساختم. بعد هم آن را فروختم و این حجره کوچک را خریدم و کارم رونق پیدا کرد و خلاصه شدم اوستا بزار!
محمدرضا از ایده ساخت کتابخانه در کنار مغازهاش این گونه میگوید: از کودکی علاقه زیادی به مطالعه کتاب داشتم و در دوران خدمت سربازی نیز هر زمانی که فرصت داشتم کتاب میخواندم. وقتی پشت ضدهوایی بودم، همدم من در ساعتهای استراحت کتاب بود. با خواندن هر کتاب پنجره تازهای به روی من باز شد. بعد از اینکه مغازه پارچه فروشی را به راه انداختم هر روز در مسیر بازگشت به خانه از کتابفروشیها کتابهایی در ارتباط با مسائل روانشناسی میخریدم. خیلی دوست داشتم درباره روانشناسی و مسائل روزمره که علم روانشناسی درباره آنها حرف میزند، چیزهای جدید بدانم. با علاقه زیادی که داشتم ساعتها غرق در مطالعه کتابهای روانشناسی میشدم. اتفاقاً بیشتر این کتابها به زبانی ساده و قابل فهم هستند و من سعی میکنم آنها را با زبان سادهتر به اطرافیانم توضیح بدهم. علاقه به کتاب باعث شده تا عضو انجمن کتابخانه سیمرغ نیشابور بشوم. حالا هم هر روز در مغازه وقتهای آزادم را با خواندن کتاب پر میکنم. من درسهای بزرگی از این کتابها آموختهام و میتوانم بگویم که یکی از نتایج آن پیدا کردن اعتماد به نفس در هنگام مواجهه با مشکلات زندگی است. همه ما آدمهایی را دوروبرمان داریم که کتاب خواندن را کاری کسلکننده و حوصله سربر میخوانند و برخی هم آن را کاری از سر شکم سیری میدانند و میگویند«نفست از جای گرم بلند میشود» وکتاب خواندن برایشان اعمال شاقه است! اما کافیست این عده دل به دریا بزنند و امتحان کنند؛ خودشان خواهند دید که بعد از مدتی دیگر آدم سابق نیستند و دنیا برایشان رنگ و بوی دیگری میگیرد.
محمدرضا ادامه میدهد: بعد از مدتی احساس کردم نگه داشتن این کتابها در خانه و خاک خوردن آنها جفای بزرگی به این کتاب هاست. تصمیم گرفتم تا این کتابها را در اختیار مردم هم قرار بدهم و آنها هم بتوانند مطالعه کنند. بهترین راه توزیع این کتابها هم مغازه نقلی من است. کتابخانه کوچکی ساختم و آن را کنار پارچهها قرار دادم. رهگذرها و مشتریها میتوانند این کتابها را برای مطالعه به امانت بگیرند و اگر هم دوست داشته باشند، کتاب هدیه بدهند. برخلاف انتظارم، مردمی که برای خرید پارچه به بازار میآیند استقبال زیادی از این کتابها میکنند و من هم با امانت دادن کتابها از آنها میخواهم که بعد از خواندن کتاب در یک برگ خلاصهای از این کتاب بنویسند و به من بدهند. گاهی نیز کتابهای خاصی را با توجه به مشکلی که مطرح میکنند، پیشنهاد میکنم.
این بزاز کتابدار از خرداد ماه امسال امانت دادن کتاب را آغاز کرده و در این سه ماه بیش از 300 جلد کتاب از سوی مردم به این کتابخانه کوچک هدیه شده است: «این روزها وقتی مشتریان پارچه و کتاب همزمان به مغازهام میآیند ابتدا سراغ مشتریان کتاب میروم چون از این کار لذت بیشتری میبرم. شاید این نکته برایتان جالب باشد که اتفاقاً خانمها بیشترین مشتریان کتابهای این کتابخانه هستند و از اینکه در بالا بردن فرهنگ مطالعه در میان آنها سهم کوچکی داشته باشم، راضی ام. این روزها هم بهترین تفریح من خواندن کتاب برای نوه هایم است و معتقدم که فرهنگ کتابخوانی را از دوران کودکی باید نهادینه کرد.»