میخواستم برای همیشه خداحافظی کنم اما هر بار مسخره بازی راه میانداخت و بهانهای جور میکرد. یک روز میگفت پدر و مادرش او را به فرزندی قبول کردهاند و هیچ کس و کاری در این دنیای بزرگ ندارد.
به او میگفتم تو که شرایطم را میدانی و از روزی که پدرم فوت کرده، کس و کاری برایمان نمانده است.
او در جوابم میگفت: تو که حداقل میدانی پدر و مادرت چه کسانی هستند، من چه بگویم که ... .
دختر ۱۵ساله آهی کشید و افزود: یک روز دیگر میگفت بیماری قلبی دارد و معلوم نیست تا چه زمانی عمرش به این دنیاست و این پرت و پلاهای یک من دوغاز.
او میخواست به هر شکلی شده به دوستی مجازی مان ادامه بدهیم و البته گاهی نیز نقشههایی در سر داشت که دستش را خوانده بودم. بالاخره بعد از چهار ماه، اولین قرار ملاقات را گذاشتیم. سر قرار رفتم و هنوز با هم سلام و علیک نکرده بودیم که داییام سر رسید.
او مرا دید و واویلا شد. آن روز دایی جواد آشی برایم پخت که یک وجب روغن و یک کیلو پیاز داغ روی آن بود. روزگارم سیاه شد.
واقعیت را به مادرم گفتم و قول دادم دیگر از این غلط ها نمی کنم.
اما احسان که هنوز درد سیلی محکمی که از دایی جواد خورده بود را روی صورتش حس میکرد دست بردارم نبود.
فکر میکردم بعد از آن ماجرا ترسیده باشد. ولی او خیره سر و شرور بود و انگار نه انگار که آبروی من در خطر است.
برایم خط و نشان میکشید و میگفت کاری میکنم دایی ات بیاید و از من عذرخواهی کند.
مادرم میگفت حرفهایش را جدی نگیر. من هم او را جدی نگرفتم ولی از وقتی که پیام داد و گفت عکسهایی که با خودم برایش ارسال کرده بودم را در فضای مجازی منتشر کرده فهمیدم کار از کار گذشته و آبرویم حسابی به خطر افتاده است.
دختر نوجوان افزود: احسان شماره تلفنم را نیز به چند نفر داده و بیشتر از ۱۵نفر مزاحم پیدا کرده بودم.
دختر نوجوان آهی کشید و افزود: نمیدانستیم چه کار کنیم. موضوع را به داییام اطلاع دادیم. بلافاصله خودش را رساند و به دادگاه رفتیم و اعلام شکایت کردیم.
** از چه زمانی و چطوری وارد فضای مجازی شدی؟
دختر نوجوان در پاسخ به این سؤال سرش را پایین انداخت و چند ثانیهای مکث کرد. نفس عمیقی کشید و افزود: من اصلا اهل این حرفها نبودم. راستش را بخواهید از یک سال قبل متوجه حرکات و رفتار مشکوک مادرم شدم. مدام سرش توی گوشیاش بود و حالم را با این کارهایش به هم میزد.
یک روز جدی او را زیر نظر گرفتم. الگوی رمز ورود به گوشیاش را یاد گرفتم وقتی برای شستن لباسها به حمام رفته بود سروقت گوشیاش رفتم.
فهمیدم مادرم با مردی در شبکههای اجتماعی در ارتباط است. آن قدر تحمل این موضوع برایم سخت بود که افکار اجق وجقی به ذهنم میرسید. حتی میگفتم یا باید خودم را بکشم یا از خانه فرار کنم.
دختر نوجوان افزود: تصور کنید آدم از مادر خودش که الگوی وفاداری، مهر و محبت و از خودگذشتگی است چنین نقطه ضعفی بگیرد.
او همان روز فهمید به گوشی تلفن همراهش سرک کشیدهام. جر و بحثمان شد. من که تحمل این وضعیت را نداشتم گفتم شماره تلفن مردی که با هم در ارتباط هستید را برداشتهام و به دایی جواد میدهم تا تکلیف ماجرا را روشن کند.
مادرم نگران آبرویش بود و با گریه و زاری گفت فقط در فضای مجازی با یکی از همکارانش در ارتباط است و قسم خورد که تا بحال دست از پا خطا نکرده است. مانده بودم چه کار کنم.
حدود دو هفته با او حرف نمیزدم و آن قدر حالم بد بود که دو بار مرا به بیمارستان بردند و کارم به تزریق آمپولهای تقویتی و سرم کشیده شد.
دختر نوجوان گفت: این اول راهی بود که مادرم در آن تا جایی که دلتان بخواهد به من باج میداد تا هم گذشته را فراموش کنم و هم آبرویش را جلوی داییام نبرم.
او برایم گوشی تلفن همراه هوشمند خرید و هر چه اراده میکردم برایم مهیا بود. من غرق فضای مجازی و لذتهای دروغین و شیطانی آن شدم و... .
**چطور با احسان آشنا شدی؟
دختر نوجوان در حالی که لبخندی سرد بر چهره داشت نفس عمیقی کشید و در پاسخ به این سؤال گفت: وقتی وارد دنیای مجازی شدم دوستانی پیدا کردم که اطلاعات زیادی در این باره داشتند.
ما در مدرسه و زنگ تفریح درباره امکانات مختلف و نحوه ورود به فضاهای مختلف مجازی صحبت میکردیم. یک روز همکلاسیام شماره احسان را داد و گفت: شماره مرا هم به او داده است.
با شنیدن این حرف خیلی عصبانی شدم و حتی با نگین قهر کردم. اما از غروب همان روز بدون هیچ مقدمه و آشنایی، ارتباطم در تلگرام با احسان برقرار شد.
او سال آخر دبیرستان است و ادعا میکرد پدر و مادرش معتقدند دوره و زمانه خراب شده و میخواهند خیلی زود برایش زن بگیرند. ما به هم وابسته شدیم و قرار و مدار ازدواج گذاشته بودیم.
از شما چه پنهان بعد از مرگ پدرم، تنها امیدم به مادرم بود و وقتی هم که فهمیدم مادرم در فضای مجازی گیج میزند امیدم از آینده قطع شد و میخواستم هر چه زودتر سر و سامان بگیرم و تکلیف زندگی و سرنوشتم روشن شود. در واقع دل از مادرم بریده بودم.
**فکر میکنی چه کسی مقصر است؟
دختر نوجوان در پاسخ به این سؤال مشاور خانواده در مرکز مشاوره آرامش پلیس خراسان رضوی گفت: مقصر من هستم. به قول مادربزرگم هیچ کس را در گور دیگری نمیگذارند و هرکس در برابر اعمال و کردار خود باید مسؤول باشد. من نباید با اطلاع از خطای مادرم آن قدر جوگیر میشدم و حواسم را بیشتر جمع میکردم. البته ای کاش مادرم هم حواسش جمع بود.
اگر چه مردی که با هم در فضای مجازی ارتباط داشتند یک ماه قبل به خواستگاریاش آمده و مادرم میگوید بخاطر من جواب مثبت نمیدهد.
دختر نوجوان افزود: همین هم حرف اشتباهی است. خواهش میکنم حالا که از پلیس فتا به اینجا معرفی شدهایم با او هم صحبت کنید تا اگر همکارش واقعاً آدم خوبی است ازدواج کند.
نمیدانم بهتر است به جای ارتباط در فضای مجازی از روزی که احساس کردند به همدیگر علاقهمند هستند اینجا میآمدند و مشاوره میگرفتند.
**حرف آخر؟
هرکسی باید مراقب خودش باشد. قرار نیست اگر دوستان و اطرافیانمان اشتباهی میکنند اشتباه آنها برای ما هم عادی شود. کار زشت و ناپسند زشت است.
پدر و مادر احسان هم باید ببینند چرا پسرشان آن دروغها را به من میگفت و این طوری بار آمده است.