شرق: بهاره رهنما در مطلبی نوشته که به نظرش در آن، زنان ایرانی ترسناک شدهاند. متن کامل این یادداشت تقدیم میشود:
چیزهایی هم هست؛ مثلا این خورشید، کودک آن هفته، کفتر پسفردا… به محض اینکه دو قدم از کشور محترم و دوستداشتنی مان دور میشوم، اگر زیباییها و نظم و آرامشی در سفری میبینم، همهاش میشود حسرت در دلم که چرا سرزمین من با سابقه فرهنگی چندهزارساله از این چیزهای بدیهی خوب محروم است؟! چیزهای ساده و حقوق اولیهای که هیچکدام منافاتی هم با اخلاقیات و شرعیات ما ندارد؛ مثل هوای خوب، خیابانهای تمیز، رانندگی در آرامش، احترام به حقوق شهروندی و شاید سادهترینش «لبخند» که اینروزها در سرزمین من تبدیل به کار عجیبی شده و من که به عادتی خانوادگی و البته شغلی از سر صبح به آدم و عالم لبخند میزنم، با واکنشهای غریب مردم مواجه میشوم و جملاتی میشنوم از این قبیل: وا این چشه؟! عین فیلماش مسخره است!
به چی میخندی حالا بگو مام بخندیم؟ بماند که قدمت را که کمی به سمت راست و چپی فراتر از مرزهای وطن میچرخانی، اولین زبان بینالمللی گفتوگوی فرهنگی همین لبخند است و بس! اما اینبار نکتهای زنانه، عجیب و البته غمانگیز نظرم را به خود جلب کرد. در لابی هتلمان، ناچار به انتظاری نیمساعته بودم و از قرار عروسیای در همان هتل برقرار بود و بیشتر مدعوین خانمها بودند.
زنانی با سنین، جثه و لباسهای مختلف که همگی در یک نکته یکسان بودند و آن طبیعیبودنشان بود. تقریبا هیچ دستکاری و جراحی بر صورتها به چشم نمیخورد و موها، ناخنها و رنگهای چشم صورت همه مال خودشان بود. همگی به گمانم از ٢٠ساله تا ٨٠ساله بسیار زیبا و دلنشین بودند. راز این زیبایی همگانی در طبیعیبودنشان بود و بس! و حتی پیری و چینوچروکهای صورتشان وقار و شیرینی خاص خودش را داشت!
و من حسرت خوردم که سالهاست در سرزمینم بهندرت زنی را میبینم که با سنوسال خودش که هیچ، با طبیعت وجودش در هماهنگی و صلح باشد. این روزها چند زن پیر دوستداشتنی دوروبرمان داریم؟ انگار همه بهطور ترسناک و مصنوعی قرار است در یک زمان فریز شوند و بمانند و بیشتر از زندگی، زندگی کنند که کاری محال است و متأسفم که وقتی با همسفرم که پزشک پوست بود، صحبت میکردم، مدعی بود سرانه مصرف لوازم آرایش در ایران تقریبا به اندازه کل خاورمیانه است!