جستجو

آرشيو

تماس با ما

درباره ما

صفحه نخست

 
تاريخ درج: دوشنبه، 24 شهريور 1404     
گفتگویی با «غمخوار» سینمای ایران

 آمل - در خانه‌ای قدیمی پر از شمعدانی و خاطره، مردی روزگار می گذراند که با آثار فاخر سینمایی و مستند بخش مهمی از حافظه تصویری ایران را ساخته است. او کسی نیست جز «رضا غفاری» معروف به «غمخوار».

 
خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها - علیرضا نوری - سمانه قلی پور: در خانه‌ای قدیمی پر از شمعدانی و خاطره، مردی نشسته است که با بیش از ۲۰ فیلم سینمایی، ۳۰۰ مستند جنگی، ۳ سریال تلویزیونی و ۱۵ تله‌فیلم، بخش مهمی از حافظه تصویری ایران را ساخته است. او نه تنها کارگردان و مدیر تولید است، بلکه کسی است که عشقش به سینما، مسیر زندگی‌اش را شکل داده و هنوز نفس می‌کشد.
 
حیاط خانه بوی تاریخ می‌داد؛ حیاطی قدیمی با دیوارهای آجری که رویشان رد گذر سال‌ها نشسته بود و شمعدانی‌هایی که انگار برای همیشه جوان مانده بودند. ما روی صندلی‌های چوبی نشسته بودیم، زیر سایه‌ی درختی که باد آرام برگ‌هایش را می‌لرزاند. فضای خانه آنقدر دل‌نواز بود که می‌شد ساعت‌ها بی‌آنکه گذر زمان حس شود، غرق در سکوت و رنگ‌ها شد.
 
میزبانم مردی بود با چهره‌ای آرام اما پر از قصه؛ خطوط صورتش شبیه پلان‌های پرکشش یک فیلم قدیمی، و نگاهش مثل قاب دوربینی که همیشه دنبال کشف حقیقت است. در عمق نگاهش می‌شد سینما را دید، آن شوری که از نوجوانی در دلش ریشه دوانده و هنوز هم خاموش نشده است.
 
درحالی که جشن روز سینما در مناطق مختلف کشور و مازندران برپا شد، به سراغ سینماگری رفتیم که فراموش شده و با خاطراتش روزگار می‌گذراند، او کسی نیست جز «غفار رضایی» که در میان اهالی سینما با نام هنری «رضا غمخوار» شناخته می‌شود؛ کارگردان، مدیر تولید و مستندسازی که بخشی از تاریخ تصویری انقلاب و جنگ را با دست‌های خودش ساخته است. او پیش از آنکه به سینما راه پیدا کند، مسیر پرفرازونشیبی را گذرانده؛ از رؤیای نوجوانی و مخالفت پدر گرفته تا ورود به ستاد مشترک، همراهی با روزهای پرشور انقلاب، و سرانجام رسیدن به نقطه‌ای که عشقش، سینما، دیگر راهی برای خاموش شدن نداشت.
 
خاطره بازی با سینما
 
وقتی از او می‌پرسم اولین بار چطور وارد سینما شد، نگاهش برای لحظه‌ای به قاب عکسی روی دیوار گره می‌خورد؛ تصویری از پشت صحنه فیلمی قدیمی. لبخندی آرام بر لبش می‌نشیند، انگار که دوباره به سال‌های دور پرتاب شده باشد، می‌گوید: سال ۵۸ و اولین تجربه جدی من فیلم «خون بارش» بود، به کارگردانی زنده‌یاد «امیر قویدل». آن زمان به‌عنوان مدیر تولید وارد شدم، بعدش در زنده باد کنار استاد «خسرو سینایی» ادامه دادم. راستش، علاقه نوجوانی‌ام کم‌کم به عشقی جدی بدل شد. برای همین هم نزد آقای قویدل و آقای سینایی دو سال تمام آموزش دیدم. آن کلاس‌ها برایم مثل دانشگاه زندگی بود.
 
با شروع جنگ تحمیلی، دیگر نمی‌شد بی‌تفاوت بود. سرپرست گروه شدم و به جبهه رفتم. بیش از شش سال در تمام عملیات‌ها حضور داشتم
 
حین روایتش، صدایش پر از حسرت و شوق است؛ همان‌طور که انگشتانش آرام روی دسته صندلی ضرب گرفته‌اند. آدم احساس می‌کند هنوز آن هیجان روزهای اول در وجودش زنده است. از جنگ که می‌گوید، لحنش سنگین‌تر می‌شود، ادامه داد: با شروع جنگ تحمیلی، دیگر نمی‌شد بی‌تفاوت بود. سرپرست گروه شدم و به جبهه رفتم. بیش از شش سال در تمام عملیات‌ها حضور داشتم و بیش از دویست فیلم مستند گرفتم. بیشترشان از تلویزیون ارتش و صداوسیما پخش می‌شد. در همان روزها بود که فیلمبرداری را هم از آقای «حسن نیک‌سیرت» یاد گرفتم.
 
کمی سکوت می‌کند. به نظر می‌رسد هر کلمه‌اش باری از خاطره را حمل می‌کند. بعد ناگهان برق چشمانش برمی‌گردد و با هیجان از همکاری با زنده‌یاد «ساموئل خاچیکیان» می‌گوید؛ سال ۶۳ فیلم عقاب‌ها بود… من مدیر تولید و نویسنده فیلمنامه اولیه‌اش بودم. بعدها آقای خاچیکیان، مهدی فخیم‌زاده و حسن صفاریان بازنویسی‌اش کردند. آن تجربه برایم بسیار ارزشمند بود، در همان دوران هم آموزش تکمیلی فیلمسازی را نزد خود آقای خاچیکیان ادامه دادم. برایم مثل استاد پدر بود.
 
مسئله اقتصاد در سینما
 
او با نگاهی جدی‌تر و لحنی آرام، اما پر از گلایه، حرف را به سمت ریشه مشکلات سینما و تلویزیون امروز برد: به‌نظرم عمده‌ترین مشکل تولید فیلم در ایران، چه در سینما و چه در تلویزیون، مسئله اقتصادی است. مسئله‌ای که متأسفانه ریشه در سیاست‌گذاری‌های معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد و همچنین معاونت سیما دارد. قانونی نانوشته وجود دارد که می‌گوید برای ساخت هر فیلم باید حتماً از چند چهره شناخته‌شده، آقا یا خانم، استفاده شود. همین اجبار باعث شده دستمزد این بازیگران به‌شدت بالا برود و در پی آن، سایر عوامل هم – از کارگردان گرفته تا پشت‌صحنه و حتی بازیگران فرعی – دستمزدشان را افزایش دهند.
 
رضا غمخوار سینمای ایران ادامه می‌دهد: به همین دلیل امروز یک فیلم اجتماعی ساده حداقل بین ۱۰ تا ۲۰ میلیارد تومان هزینه دارد و شنیده‌ام بعضی آثار به مرز ۲۰۰ میلیارد هم رسیده‌اند! حالا تهیه‌کننده‌ای را تصور کنید که با چنین سرمایه‌ای وارد می‌شود، او برای اینکه فقط پول اولیه خودش را برگرداند، باید بیش ۶۰۰ میلیارد فروش داشته باشد، بدون آنکه حتی یک ریال سود کرده باشد. تازه این میزان فروش به ندرت نصیب یک یا دو فیلم می‌شود، نه همه آثار اکران‌شده.
 
تنها راه نجات سینما این است که مسئولان، دستمزدها را کنترل کنند؛ تهیه‌کننده باید آزاد باشد تا از هر بازیگری که می‌خواهد استفاده کند
 
با مکثی کوتاه، لیوان چای را جابه‌جا می‌کند و می‌گوید: سوال ساده این است: آیا با چنین روشی، سینمای ما می‌تواند رشد کند؟ وقتی سرمایه‌گذار می‌بیند اگر همین پول را فقط در بانک بگذارد، بدون هیچ ریسکی سود بیشتری می‌گیرد، چرا باید سراغ تولید فیلم بیاید؟ تنها راه نجات سینما این است که مسئولان، دستمزدها را کنترل کنند؛ تهیه‌کننده باید آزاد باشد تا از هر بازیگری که می‌خواهد استفاده کند و بازیگران هم مجبور شوند با دستمزدی منطقی کار کنند. عوامل پشت صحنه هم همین‌طور؛ باید یک نظام عادلانه و حساب‌شده وجود داشته باشد تا همه چیز سر جای خودش قرار بگیرد.
 
حرف که به استادانش می‌رسد، دست‌هایش را آرام روی هم می‌گذارد و با احترامی خاص ادامه می‌دهد: من خیلی خوش‌شانس بودم که شاگرد بزرگانی مثل قویدل، سینایی و خاچیکیان شدم. هرکدام آنها فقط درس سینما نمی‌دادند؛ درس زندگی می‌دادند. از آقای قویدل یاد گرفتم پشت هر تصویر باید صداقت باشد. از سینایی فهمیدم چطور روایت‌های ساده رو شاعرانه بسازم. و از خاچیکیان، نظم و دقت در جزئیات رو آموختم. همین‌ها شد ستون‌های اصلی کار من.
 
با هر جمله‌اش آدم حس می‌کند هنوز هم شاگرد مانده؛ با همان شوق یادگیری. وقتی حرف به وضعیت امروز سینما می‌رسد، آقای رضایی آهی می‌کشد و کمی به عقب تکیه می‌دهد. لحنش انتقادی اما صمیمانه است، او البته تأکید می‌کند که احترام ویژه‌ای برای بازیگران قائل است: همه این هنرمندان عزیز ما قابل احترام‌اند. دوست‌شان دارم. اما سیاست‌هایی که وزارت ارشاد پیش گرفت، اینها را بیش از حد با پول درگیر کرد. قدیم این‌طور نبود. حالا هر پروژه‌ای قبل از هرچیز تبدیل به مسئله مالی می‌شود.
 
کمتر کسی حاضر به سرمایه گذاری روی فیلم است
 
از تجربه شخصی‌اش در تولید فیلم هم می‌گوید: در تهران گاهی سرمایه‌دارانی پیدا می‌شوند که حاضرند روی سینما سرمایه‌گذاری کنند. اما در شهرهای دیگر، مثل مازندران، با اینکه خیلی‌ها سرمایه کلان دارند، هیچ‌کس حاضر نمی‌شود یک میلیارد برای یک فیلم کنار بگذارد. برای خود من، ساخت یک فیلم حداقل یک سال زمان می‌برد. تازه باید بعد از جشنواره در نوبت اکران بماند. اگر به هر دلیل فیلم در همان اکران اول خوب نفروشد، شانس دوباره‌ای وجود ندارد.
 
یادآوری خاطره‌ای از تعطیلی ناگهانی سینماها هنوز هم برایش تلخ است: روزی قرار بود فیلمم از چهارشنبه روی پرده برود. درست همان روز، به‌خاطر فوت یکی از شخصیت‌های سیاسی کشور، همه سینماها تعطیل شدند، من هم از دست رفتم. چون اگر فیلم در بار اول فروش نکند، دیگر در اکران دوم جواب نمی‌دهد.
 
او سپس نگاهش را به سینمای جهان می‌برد و مقایسه‌ای می‌کند: در آلمان دیدم که وقتی فیلمنامه نوشته می‌شود، همه‌چیز مرحله‌به‌مرحله روی کاغذ مشخص است؛ از نظر کارگردان، انتخاب بازیگر و توزیع فیلم. حتی قبل از تولید، نسخه‌هایی پیش‌فروش می‌شود و سرمایه تضمین می‌گردد. اما در ایران هیچ چیز معلوم نیست. شما سرمایه‌گذاری می‌کنید، ولی نمی‌دانید آیا فیلم اصلاً پروانه پخش می‌گیرد یا نه. ممکن است وزارت ارشاد تأیید کند، اما سازمان دیگری ناگهان جلوی اکران را بگیرد. این بلاتکلیفی، بزرگ‌ترین مشکل ماست.
 
فیلم‌ها به سمت کمدی‌های سطحی رفته است
 
به گفته او، نتیجه این شرایط آن شده که بخش زیادی از فیلم‌ها به سمت کمدی‌های سطحی رفته‌اند: فیلم‌هایی که فقط بر دلقک‌بازی تکیه می‌کنند. مردم هم به‌خاطر خنده و تفریح سراغشان می‌روند، اما هنر واقعی در آنها نیست. در حالی‌که اگر فضا برای تولید آثار جدی‌تر فراهم شود، هم سرمایه‌گذار مطمئن می‌شود، هم مخاطب می‌تواند انتخاب‌های بهتری داشته باشد.
 
غروب خانه را در بر گرفته بود و نور نرم عصرگاهی از پنجره‌ها می‌لغزید، روی میز استکان‌های بخارآلود چای و سیب‌های قرمز می‌درخشیدند. فضای ساده و صمیمی خانه هنوز هم بوی سال‌های پرشور را داشت، سال‌هایی که با تلاش و عشق به تصویر و سینما پیوند خورده بودند.
 
کارنامه او، مثل گنجینه‌ای پر از خاطره و تجربه، خودنمایی می‌کرد: بیش از ۲۰ فیلم سینمایی، نزدیک به ۳۰۰ مستند از عملیات‌های مختلف جنگی، ۳ سریال تلویزیونی و ۱۵ تله‌فیلم. هر اثر، سندی زنده از سال‌ها عشق، تعهد و خلاقیت بود؛ حکایتی از کسی که نه فقط فیلم ساخت، بلکه بخش مهمی از حافظه تصویری یک ملت را شکل داد.
 
وقتی از خانه بیرون می‌روی، تصویر شمعدانی‌ها، چای داغ و سیب‌های قرمز در ذهن می‌ماند و با هر قدم حس می‌کنی که سینما برای او تنها یک حرفه نبود؛ یک زندگی بود، یک میراث زنده و بی‌انتها که هنوز نفس می‌کشد و داستانش به نسل‌های بعد خواهد رسید.



درج يادداشت و نظرات

نام:
  ايميل:
توضيحات: