ایبنا نوشت: اشکها متنی هستند که به زبان دیگری نوشته شدهاند، به عبارت دیگر برای اینکه به ما بگویند ما چقدر اشتباه میکنیم اکثریت انسانها بیسواد هستند و نمیتوانند به زبان آن صحبت کنند.
اگر در اینترنت کلمه «اشک» را جستوجو کنید، در اکثریت مطلق موارد تعاریف «فیزیولوژیکی» این کلمه را میبینید، همچنین تاکید روانشناسان بر اهمیت گریههای خوب که میتوانند به ما کمک کنند (جالب اینجاست که مادربزرگهایمان هم چنین چیزی را میگفتند!)
یک فیلسوف باید کلمات، ریشه شناسی آنها، درک خود از چنین کلماتی را در زمینه کنونی با فرافکنی به آینده زیر سوال ببرد. متنزدایی پدیدهای فرهنگی است، در درجه اول هنری، سپس علمی و فراعلمی، که مشخصه قرن بیستم و آغاز قرن حاضر است.
هنرمندان همیشه پیشبینیکننده تأملات فلسفی بودهاند: دانیل دفو با «رابینسون کروزوئه» خود، مدتها قبل از آدام اسمیت، «انسان اقتصادی» را ترسیم کرد. داستایوفسکی «اگزیستانسیالیسم» و بحران ارزشهای یک جهان را پیشبینی میکرد. بنابراین هنرمندانی مانند مارسل دوشان از متنزدایی برای برجسته کردن نگرش تفکر معاصر و آینده خود استفاده کردند.
متنزدایی، اگرچه گاهی اوقات در برخی زمینههای نادر مفید است، اما اکنون مورد سوء استفاده قرار میگیرد و تبدیل به یک فریب ذهن با پیامدهای جدی در همه عرصههای هستی میشود. با این حساسیت و مقیاس ارزشی که امروز داریم نمیتوان درباره یک شخصیت تاریخی قرون وسطی قضاوت کرد! به همین دلیل است که برخی مجسمهها، برخی نمادهای گذشته، برخی خاطرات تاریخی توسط برخی از مردان معاصر تخریب میشوند: به دلیل یک متنزدایی مطلق، کور و جاهلانه.
متنزدایی لزوماً بار معنایی منفی ندارد: زبان نوشتاری و ابداع آن، ابزاری که مثلاً افکار این مقاله با آن ارتباط برقرار میکند، اولین پدیده بزرگ و تجلی همان عملیات فکری بود. دنیای واقعی، اشیا، موقعیتها، رویدادها انتزاعیشده، متنزدایی شده و برای همگان نه تنها در زمان حال بلکه در آینده قابل استفاده میشوند.
اما متنزدایی نباید تحقیر شود: بحث بر سر سوءاستفاده از آن است! در ۱۲۱ سال گذشته تا حدی از آن سوءاستفاده شده است که انسان را در روح خود بیاحساس و بیهوش کرده است. بنابراین: اشک چیست؟ به ما چه میگوید و چه چیزی را به ما منتقل میکند؟
اگر اشک را یک «نشانه» ببینیم، گویی «کلامی» برآمده از روح باشد، میتواند خیلی چیزها را به ما بگوید: احساس، درد، شادی، سپس غم، شادی و غیره. آیا به نظرتان این قضیه بدیهی است؟ اگر اینطور است، از خود بپرسید: چرا با وجود این همه اشکی که در این سیاره پرعذاب ما ریخته شده و هنوز هم میریزد، هنوز هم مردانی هستند که خود را برتر از دیگران میدانند؟ چرا با وجود این همه اشک ریختهشده، نژادپرستی، تبعیض جنسی و خشونت علیه زنان هنوز وجود دارد؟ چرا میلیونها کودک از گرسنگی، بیماری، استثمار در مشاغل تحقیرآمیز، محرومیت از کودکی و تحصیل، محرومیت از غذا و مراقبتهای پزشکی میمیرند؟
اشکها متنی هستند که به زبان دیگری نوشته شدهاند، به عبارت دیگر برای اینکه به ما بگویند ما چقدر اشتباه میکنیم اکثریت انسانها بیسواد هستند و نمیتوانند به زبان آن صحبت کنند. برخی از این بیسوادان غرور مبتنی بر نادانی را دارند که سرنوشت بسیاری از مردان، گاه در کل کره زمین را رقم میزنند.
زمینهسازی مجدد یک اشک بر روی صورت یکی از همنوعانمان، دادن وزن مناسب به آن در زمان ما، تفسیر درست قطعا تلاش بزرگی برای کسانی است که «اینفلوئنسرها» را در اینترنت دنبال میکنند، برای کسانی که خود را در مرکز جهان قرار میدهند. جهان در هذیان خودشیفتگی بیمارگونه، در کسانی که در کودکی ۳۰ هزار دلار برای یک کیسه پلاستیکی خرج میکنند، آن هم در وضعیتی که شاید پسر همسایه نه تحصیلی داشته باشد، نه مراقبت پزشکی و از گرسنگی و بیماری بمیرد.
زمینه سازی اشک یک انسان دیگر در وجود ما، اولین گام در جهت تخصیص مجدد معانی به کلمات و اشیا است (مثل میشل فوکو!). این اولین قدم برای به دست آوردن مجدد مالکیت نحو و دستور زبان وجود معتبر است. در دنیایی که بسیاری از مردم از طریق خالکوبی خشم، نفرت و پوچی با هم ارتباط برقرار میکنند (خالکوبی چیزی جز متنزدایی از یک هویت نیست!)، ما یاد میگیریم که اشکها را به عنوان خالکوبی روح بشناسیم و شاید بهتر است که به آن نگاه کنیم.