روزنامه اعتماد: با نگاهی به تاریخ منورالفکری در ایام پس از انقلاب اسلامی و بازتاب آن در رسانههای جمعی وقت، نیک درمییابیم که چه گوهرهای گرانبهایی میهمان برنامههای تلویزیونی و دانشگاهها بودند و سرمقالهنویسی و یادداشتنویسی رسانههای نوشتاری پرمخاطب را به عهده داشتند و از دل اندیشههایشان چه تفکرات گرهگشایی برای جامعه نسبتا رادیکال آن روزهای ایران بیرون میآمد. در حقیقت این اندیشمندان نقش بسزایی در تثبیت جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک نظم پایدار حاوی بنمایههای ایدئولوژیک داشتند.
آن سالها را با شرایط کنونی مقایسه کنید که شاخصه آن به حاشیه راندن متفکرین اصیل و ریشهدار و ظهور روشنفکرنماهایی است با عناوینی چون «استاد اخلاق» و «استراتژیست» و «کارشناس» که به صورت یکجانبه و در فرآیندی انحصارگرایانه، صاحب صداوسیما و تریبون شدهاند. هرچند هیچ کدام از افراد اینچنینی مطلقا کوچکترین اهمیتی از حیث بررسی افکار و عقایدشان ندارند، اما به گمانم بستری که مایه نامآوری این اشخاص میشود از اهمیت بسزایی برخوردار است: تسخیر شبکههای رسمی اجتماعی، صدا و سیما و محافل دانشگاهی توسط این افراد بیش از هر چیز نشانه تهی شدن (تهی کردن) فضای روشنفکری و اندیشهورزی کشور از اندیشمندان واقعی است. نمونهای جنجالی از این استراتژیستهای خودخوانده حسن عباسی است که در روزهای اخیر مجددا با اظهارنظری جنجالی برای چند ساعتی به تیتر یک شبکههای اجتماعی تبدیل شد. او به خوبی متوجه این شده که میتواند با توهین، اظهارنظرهای غیرعلمی و غیرکارشناسی و بعضا خلاف واقع، تبدیل به سوژه داغ شبکههای اجتماعی و جمعهای خانوادگی و دوستانه شود. عباسی که چند هفته پیش با اظهاراتی توام با هتاکی به بازیگران سینما، توانسته بود چند صباحی بخشی از فضای مجازی را وادار به واکنش نشان دادن به خود کند، اینبار پا را از دامنه انتقادات عمومی به ورزشکاران، خاصه فوتبالیستها فراتر برد و بسان اسلافش، سر در زندگی خصوصی قشر فوتبالیست کرد و علاوه بر انتقاد تند و نابجا نسبت به دستمزد آنان (که بررسی آن امری تخصصی است) اعلام کرد که فوتبالیستها «لیاقت ندارند شهید بشوند»، «فوتبالیست مصلح اجتماعی نداریم» و از همه عجیبتر اینکه افاضه کرد: «آدمی که زنش چادری و دیندار باشد اصلا دنبال فوتبال نمیرود». آنچه روشن است، این است که صحبتهای حسن عباسی مبنای علمی و عقلی ندارد و نه تنها به لحاظ شرعی و قانونی صحیح نیست، بلکه چنانچه اتحادیههای صنفی قدرتمندی، برخلاف اتحادیه نیمبند بازیکنان فوتبال وجود داشت، میتوانست با طرح دعوی در محاکم حقوقی، این استاد همه شاخههای علوم! را به دادگاه کشانده و به کیفر برساند.
درست است که خروجی چنین برنامهریزی ناقصی، دلزدگی جامعه ایران از رسانههای ارتباط جمعی و سوق دادن مردم به سمت رسانههای فارسیزبان خارج از کشور یا شبکههای اجتماعی شد که در آنها تولید محتوا کاملا یکجانبه و هدفمند صورت میگیرد؛ اما پای مساله مهمتری نیز در میان است: عملکرد چهرههایی چون عباسی و ... در بلندمدت نه تنها منجر به قوام پایههای فکری و ایدئولوژیک نظام و دوام کشور نشده، بلکه در فرآیندی کاملا بالعکس باعث کاهش شدید اعتماد عمومی شده. گویی برخی از این صاحبان تریبونهای عمومی که صحنه را از اندیشهورزان واقعی خالی دیدهاند، عامدانه تلاش میکنند که مرتبا با خودی و غیرخودی کردن و ایجاد حس تنفر بین اقشار مختلف جامعه، بر طبل تفرقه بکوبند. خصوصا در شرایطی که کشور به صورت همهجانبه با مشکلات مختلفی دست به گریبان است و نیاز به اتحاد و انسجام آحاد مردم، حتی بیش از دوران جنگ تحمیلی احساس میشود، چنین افرادی تلاش میکنند تا با دو شقه کردن دایمی مردم، تفرقه را حاکم کرده و فضای یکدلی و همدلی را با فضای نفرت و نزاع جایگزین کنند.
هرچند برای امثال عباسی که مخاطبی محدود (که عمدتا پس از چند سال نشستن در پای منبر اینان، دلزده شده و به اباطیل این جماعت پی میبرند و از اینها دل میکنند و بر عمر به بطالت گذشته خویش افسوس میخورند) دارند، استراتژی مشخص و مبرهن است. اینها به دلیل کمبود مخاطب و صرفا برای بیشتر دیده شدن از اصل «بدنامی بهتر از گمنامی» استفاده میکنند. ترجیح میدهند حرفهای خلاف واقع، توهینآمیز و ناشایست بر زبان بیاورند و مورد نقد و لعن مخاطب قرار گیرند، اما گمنام نباشند. فراموش نکنیم که هنوز هم عبارت «کاخ سفید را حسینیه میکنیم» حسن عباسی دستمایه هزاران لطیفه و جمله طنز است.
شاید بررسی سیر سخنان امثال عباسی در چند سال اخیر، کسانی را به فکر فرو ببرد که با حمایتهای همهجانبه خود از این افراد، گمان میکردند میتوانند جای متفکران واقعی اما منتقد را، با سخنرانان تندرو و هتاک، اما همسو پر کنند و فرآیندی را که در فضای امروز جامعه ایران، همچون بنزین بر آتش، هر بار باعث برانگیخته شدن خشم بخشی از مردم میشود را به نظاره بنشینند و بیندیشند که کجای راه را اشتباه رفتهاند که چنین زخمهای عمیقی را بر پیکر جامعه چندپاره ایران به جا گذاشتهاند و چگونه به کاهش مقبولیت نظام سیاسی کمک کردهاند.