روزنامه همشهری: دختری جوان که رؤیای گویندگی در سر داشت، وقتی قدم در خانه خواستگارش گذشت تا با یکدیگر برای تست صدا به استودیو بروند گمان نمیکرد که خواستگار فریبکار با همدستی پدرش نقشه قتل او را بکشند و تا یک قدمی مرگ پیش برود.
چند روز قبل اهالی یکی از خیابانهای پایتخت چشمشان به دختری جوان افتاد که بهشدت مصدوم شده بود و از شدت درد ناله میکرد. او بهشدت از ناحیه صورت، دست و پا آسیب دیده و به خوبی قادر به صحبت نبود. مردم با دیدن وضعیت او به اورژانس زنگ زدند و دختر جوان برای درمان به بیمارستان انتقال یافت. او از ناحیه صورت بهشدت آسیب دیده و دست و پایش دچار شکستگی شده بود. هنوز مشخص نبود، چه بلایی بر سر دختر جوان آمده است تا اینکه وی پس از بهبودی و مرخص شدن از بیمارستان راهی اداره پلیس شد تا از پدر و پسری آشنا شکایت کند.
فریب
آنطور که دختر 28ساله میگفت او به دام مردی آشنا افتاده بود که در نقش خواستگار ظاهر شده و او را فریب داده بود. او درباره جزئیات آشنایی و حادثه شومی که برایش رقم خورده بود گفت: مدتی قبل در یکی از کلاسهای گویندگی با جوان 30سالهای به نام ناصر آشنا شدم. من صدای خوبی داشتم و یکی از رویاهایم این بود که گوینده مشهوری شوم. ناصر برای چند برنامه کار گویندگی انجام داده و مدعی بود که آشنایان زیادی در این حرفه دارد که میتواند مرا به آنها معرفی کند تا به رویایم برسم. وی ادامه داد: ارتباط من و ناصر ادامه داشت تا اینکه او از من خواستگاری کرد.
ناصر مدعی بود که چند وقت قبل از همسرش جدا شده است و دلیل اختلافاتشان این بوده که همسر ناصر مخالف کار و پیشرفت او بوده است. ناصر خیلی خوب نقش بازی کرد و توانست با چربزبانی اعتماد مرا بهخودش جلب کند تا جایی که تصور کردم واقعا دلباخته من شده و قصد ازدواج و زندگی با مرا دارد. حتی یکبار تلفن را به پدرش داد و او هم به من اطمینان داد که پسرش عاشق من شده و میخواهد بهزودی به خواستگاریام بیاید تا زندگیمان را شروع کنیم. همه اینها باعث شد تا اعتمادم نسبت به ناصر و خانوادهاش جلب شود غافل از اینکه همه اینها نمایشی بود برای فریب من.
دختر جوان در ادامه گفت: ناصر آخرین بار با من تماس گرفت و به بهانه اینکه قرار است برای تست صدا به یک استودیو برویم قرار ملاقات گذاشت. او از من خواست تا قبل از رفتن به استودیو، به خانهاش بروم تا پدر و مادرش مرا ببینند. بیخبر از اینکه حادثهای هولناک در انتظارم است راهی خانه ناصر شدم. مقابل واحد آنها که طبقه سوم ساختمانی مسکونی بود، چند جفت کفش زنانه و مردانه چیده شده بود. حدس زدم کفشها متعلق به پدر و مادرش باشد. برای همین قدم در خانه گذاشتم. اما خبری از پدر و مادر ناصر نبود.
او با تهدید و زور به من تجاوز کرد و لحظاتی بعد همسرش رسید. زن جوان پشت در مانده بود و هرچه زنگ میزد ناصر در را باز نمیکرد. او بهشدت ترسیده بود و چون کلید داخل قفل بود همسرش نمیتوانست در را باز کند. همان لحظه ناصر با پدرش تماس گرفت و وحشت زده موضوع را به او گفت. پدرش که در همان محدوده زندگی میکرد از پسرش خواست تا مرا از پنجره به پایین پرتاب کند. وی ادامه داد: پدر تصور میکرد که با این اتفاق جانم را از دست میدهم و بعد او جسدم را از بین میبرد تا راز قتل هرگز فاش نشود.
باور کردنی نبود، در تمام این مدت ناصر مرا فریب داده بود. او با همسرش زندگی میکرد و به دروغ به من گفته بود که از یکدیگر جدا شدهاند. آن روز همسر او برای انجام کاری به خارج از تهران رفته بود اما بازگشته و سر زده رسیده بود. ناصر با دستور پدرش قصد قتل مرا داشت. هرچه به او التماس کردم فایدهای نداشت، همان لحظه پدرش رسید و ناصر با بیرحمی مرا از پنجره طبقه سوم به پایین پرتاب کرد و پدرش که در حیاط ایستاده بود پیکر نیمه جان مرا روی زمین کشیده و در همان محدوده رهایم کرد.
او قصد داشت جانم را بگیرد و جسدم را بسوزاند اما من زنده بودم و بهدلیل اینکه افرادی در حال گذر از آن محدوده بودند ناچار شد با همان وضعیت رهایم کند و بخت با من یار بود که پس از این اتفاق و صدماتی که دیده بودم، زنده ماندم. با این شکایت، قاضی محمد امین تقویان بازپرس شعبه هشتم دادسرای جنایی تهران دستور بازداشت پدر و پسر به اتهام مشارکت در شروع به قتل و پسر را به اتهام تجاوز صادر کرده است.