شرق: پسر نانوا که در یک درگیری همکارش را به قتل رسانده بود، بعد از سالها بلاتکلیفی از دادگاه درخواست تعیین تکلیف کرد. متهم از قضات دادگاه کمک خواست و گفت از این وضعیت خسته شده است. به گزارش خبرنگار ما منصور 29ساله وقتی 24 سال داشت برای یافتن کار به تهران آمد و در یک نانوایی در شهرری مشغول به کار شد. او شامگاه بیستونهم خرداد 95 هنگامی که پس از تعطیلی نانوایی قصد داشت به شهرستان محل زندگیاش برگردد، با همکارش به نام شایان درگیر شد و او را با چند ضربه چاقو کشت.
منصور که بعد از قتل دست به خودزنی زده بود به بیمارستان منتقل شد و پس از مداوا تحت بازجویی قرار گرفت. وی به قتل اعتراف کرد و در نهایت در شعبه 11 دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد. در ابتدای جلسه، کیفرخواست علیه متهم خوانده شد.
در متن کیفرخواست آمده بود متهم که سابقه درگیری با مقتول را داشت، روز حادثه یک بار دیگر با او درگیر شد و با واردکردن ضربه چاقو او را زخمی کرد که بعد از انتقال جوان زخمی به بیمارستان او بر اثر شدت خونریزی جانش را از دست داد. نماینده دادستان با توجه به شکایت اولیایدم، شهادت شهود و مدارک موجود در پرونده و اعترافات متهم برای او درخواست صدور حکم کرد.
سپس پدر و مادر مقتول در جایگاه ویژه ایستادند و برای قاتل پسرشان حکم قصاص خواستند. مادر مقتول با اشاره به متهم گفت: این پسر با بیرحمی فرزندم را کشت. پسر ما جوان بود و میخواستیم دامادش کنیم. او دختری را دوست داشت و دختر هم به پای پسر ما نشسته بود، داشتیم مقدمات کار را آماده میکردیم که این اتفاق افتاد؛ بنابراین ما گذشت نمیکنیم و برای متهم درخواست قصاص داریم. در ادامه شاهد پرونده در جایگاه قرار گرفت. او گفت: متهم و مقتول هر دو جوان بودند و با هم درگیری داشتند. آنها مدام با هم مشاجره میکردند به طوری که صاحبکارمان حرفزدن آنها را با هم قدغن کرده بود، اما باز با هم درگیر میشدند.
چند باری هم جلوی مشتری با هم دعوا کردند که باعث شد صاحبکارمان تصمیم به اخراجشان بگیرد. وی در پاسخ به این سؤال که دعوای ابتدایی آنها بر سر چه موضوعی بود، گفت: من دقیقا نمیدانم دعوا به چه دلیل بود، فقط میدانم آنها ابتدا با هم شوخی داشتند بعد آنقدر در شوخی پیشروی کردند که باعث دلخوری شد و بههمیندلیل با هم درگیر شدند و این درگیری آنقدر طولانی شد که مسائل مختلف دیگر هم با آن قاطی شد. متهم این اواخر فکر میکرد مقتول کاری میکند که صاحبکارمان به او مرخصی ندهد.
این شاهد درباره روز حادثه گفت: آن روز درگیری آنقدر شدید بود که ما نتوانستیم جلویشان را بگیریم و زمانی که شایان چاقو خورد بلافاصله او را به بیمارستان رساندیم که متأسفانه فوت کرد. در ادامه جلسه دادگاه متهم روبهروی قضات ایستاد و گفت: یک سالی بود که برای پیداکردن کار به تهران آمده بودم. در نانوایی مشغول به کار بودم اما صاحبکارم سختگیری میکرد و اجازه نمیداد به شهرستان بروم و به خانوادهام سر بزنم. در این میان شایان که همکارم بود، مدام به من پیله میکرد و دعوا راه میانداخت.
متهم ادامه داد: قرار بود خانوادهام برایم به خواستگاری بروند و ازدواج کنم که این ماجرا پیش آمد و به زندان افتادم. منصور در تشریح جزئیات جنایت گفت: شایان دوستم بود و خصومتی با او نداشتم. فقط بهانهجوییهای بیخودیاش باعث شده بود از او دلگیر باشم. آن شب نانوایی را تعطیل کرده بودیم و بعد از شش ماه میخواستم پیش خانوادهام برگردم اما یکباره شایان با من درگیر شد. او گفت من پشت سرش حرف زدهام. به او توضیح دادم اشتباه میکند و دچار سوءتفاهم شده است اما با دسته تی به من حمله کرد و من برای ترساندن او چاقویی را که همراه داشتم، بیرون آوردم. متهم به قتل اظهاراتش را اینطور ادامه داد: باور کنید قصد زدن شایان را نداشتم. او خودش به دعوا ادامه داد و چاقو ناخواسته به سینهاش برخورد کرد.
من از انجام قتل پشیمان هستم و حالا از خانواده شایان میخواهم به جوانیام رحم کنند و من را ببخشند. در پایان جلسه هیئت قضائی وارد شور شد و منصور را به قصاص محکوم کرد. این حکم در شعبه 31 دیوان عالی کشور مهر تأیید خورد و قطعی شد. درحالیکه منصور در یکقدمی چوبه دار قرار داشت اولیایدم پیگیر پرونده نشدند. بهاینترتیب منصور پنج سال بلاتکلیف در زندان ماند تا اینکه بالاخره نامهای به قضات دادگاه نوشت و از آنها کمک خواست. بهاینترتیب متهم طبق ماده 429 قانون مجازات اسلامی بار دیگر در دادگاه از خود دفاع کرد. او در شعبه 11 دادگاه کیفری یک استان تهران حاضر شد و به تشریح ماجرا پرداخت.
منصور این بار گفت: زمانی که بازداشت شدم فقط 24 سال داشتم. قرار بود خانوادهام برایم به خواستگاری بروند و ازدواج کنم اما پنج سال است که در زندان هستم و هر شب کابوس اعدام میبینم. اولیایدم در این مدت پیگیر اجرای حکم نشدند و من بلاتکلیف در زندان ماندهام. متهم در ادامه گفت: خانوادهام بارها با اولیایدم و بزرگان فامیل آنها تماس گرفته و درخواست کردهاند که من را ببخشند؛ اما تابهحال موافقت نکردهاند. چندین بار هم برای صحبت به اجرای احکام دادسرای جنایی دعوت شدند که باز هم نیامدند. من از این وضعیت خسته شدهام و حالا از قضات دادگاه کمک میخواهم. من میخواهم یا اعدام شوم یا آزاد. دیگر نمیتوانم با این بلاتکلیفی در زندان بمانم. در پایان جلسه، قضات وارد شور شدند تا رأی صادر کنند.