گزارش روزنامه جامجم از شب تلخ تهران و روایت امدادگران از مشاهده صحنههای هولناک داخل ساختمان را میخوانید.
در میان جانباختگان حادثه، جوانهایی بودند که زندگی مشترکشان تازه پا گرفته بود، ولی آتش به جان زندگیشان افتاد و دوران عاشقیشان را به خط پایان رساند. بهسرعت عکسهای دو نفرهشان در فضای مجازی منتشر شد. رهانیک منش و احسان گنج خانلو، همان زوجی بودند که در کنار هم در کلینیک سینااطهر کار میکردند و هر دو قربانی حادثه شدند. رها و احسان، تنها دو هفته بود که ازدواج کرده بودند وعمر زندگی مشترکشان به یک ماه هم نکشید. مریم زمانی، تازه عروس دیگری بود که عکسهای شیون همسرش در همه سایتهای خبری به چشم میخورد. پارسا کیان هم تازه دو هفته بود بعد از دو سال دوران نامزدی، سر خانه و زندگیاش رفته بود.
آن روز شیفت پارسا نبود، اما چون برای یکی از همکارانش مشکلی پیش آمد، قبول کرد جای او سر عمل جراحی برود. فهیمه رحمانی، متخصص بیهوشی بود. همان کسی که قبل از مرگش به همسرش زنگ زد و از او کمک خواست. انگار در سختترین لحظه هم تکیهگاهی جز شوهرش نداشت؛ شوهری که عمر زندگی مشترکش با او به دو سال هم نرسید و امروز در بهشتزهرا با هم وداع کردند. شبنم، چند ماهی میشد نامزد کرده بود. عکس پروفایل اینستاگرامش حکایت از عشقی دارد که تازه آغاز کرده بود.
چشمان خیس از نگرانی و صدای فریاد و ضجه مادرها و پدرهایی كه شاید برای اولین بار است مقابل محل كار فرزند جوانشان آمدهاند تا نشانی از او در میان دود و آتش پیدا كنند؛ نقطه عطف دردناكی در ولوله خیابان شریعتی در شب حادثه انفجار در مركز درمانی سینا اطهر است. كلینیكی كه بعدازظهر سهشنبه برای آخرین بار صدای كادر درمان آن از پشت خطوط تلفن به گوش خانوادههایشان رسید: «كمكمان كنید. داریم اینجا از شدت غلظت دود خفه میشویم...» و لحظاتی بعد صدای بوق ممتد در گوش خانوادهها میپیچد و بعد تلفن كادر درمان كه گرفتار آتش بودند از دسترس خارج میشود. اینجا خیابان شریعتی تهران است. چند ساعتی میشود كه خیابان مسدود شده و نیروهای آتشنشانی و اورژانس به كمك پلیس مشغول اطفای حریقی شدند كه بعد از یك انفجار مهیب، مركز درمانی سینا اطهر تهران را در آتش فرو برد.
در غلغله كوچه ماهروزاده بهسختی میتوان عبور كرد تا مقابل ساختمان كلینیك برسیم. نگاهمان بین زمین و آسمان تندتند میچرخد تا پایمان روی شیشه پنجرهها نرود كه موج انفجار خردشان كرده یا از بالای سر ناگهان تكهای از شیشههای ترك خورده كه در قاب پنجره لقلق میخورد؛ روی سرمان آوار نشود. ساعت نزدیك 11 شب كه میشود، دیگر اثری از آتش در ساختمان نیست، اما عملیات جستوجوی نیروهای امدادی آتشنشانی و هلال احمر برای پیدا كردن ردی از قربانیان هنوز ادامه دارد. در این كلینیك بعدازظهر روز سهشنبه، پرسنل آن با هم سلام و علیك دوستانهای كردند و سر كارشان رفتند،اما حالا اینجا در تاریكی و دود و خاك فرو رفته است.
یك نفر دارد بالای تیر برق مقابل ساختمان، یك كابل معلق در زمین و هوا را تعمیر میكند یا شاید برق آن را قطع میكند و یك همچین چیزی. خانم بابایی در این كلینیك منشی اتاق عمل بود و فكر میكرد بعد از یك روز استراحت فردا صبح دوباره باید برای شیفت خود به كلینیك بیاید، اما نوار زرد رنگ پهن بین او و محل كار و دوستانش برای همیشه فاصله انداخت. اشكهایش را پاك میكند و همانطور كه چشمش به تیر برق است، میگوید: «این كابل برق یكدفعه از تیرك مقابل ساختمان جدا شده و افتاده روی اسپیلیت انبار منبع اكسیژن و باعث منفجر شدن آن شده است.»
بهجز بابایی، پرستاران و پرسنل زیادی چشم خود را به كلینیك تخریب شده دوختهاند تا خبری از رفقایشان پیدا كنند. گریه میكنند و توان ایستادن ندارند و نام دوستانشان را صدا میزنند.
دخترم مثل خودم پرستار شد
مادر شبنم دیبایی تنها كسی است كه همه پرسنل مضطرب حاضر در خیابان، به نام كوچك او را صدا میزنند چون او تا همین چند وقت پیش در همین كلینیك كار میكرد. میخواهند او را آرام كنند، اما حتی فرمانده پلیس هم شرایط او را درك میكند و به نیروها هشدار میدهد با خانوادههای داغدار همدردی كنند. اجازه میدهند تا جلوی در كلینیك بیاید. از او كه میپرسم شبنم كدام قسمت كار میكرد، شانههایم را میگیرد و محكم تكانم میدهد: «تو رو خدا اگه میتونی برو داخل ببین دخترم كدوم گوشه افتاده.» توان ایستادن ندارد و روی زمین میافتد. نامزد شبنم كه خود حال بهتری از مادر او ندارد، روی دور تكرار یك جمله است: راستش را بگویید شبنم چه شده؟
مادرش با گریه میگوید: «دخترم فقط 25 سال دارد. دستیار دكتر تورانی است و سر عمل ساكشن بودند. دو سه سالی میشود كه پرستار شده و بعد از بازنشستگی خودم، به جای من در این كلینیك مشغول كار شد.»
افعال مادرها موقع حرف زدن از بچههایشان هنوز ماضی نشده است. لحظات سخت دلهره را بین بیم و امید تجربه میكنند.
خواهرم از میان آتش به من تلفن زد
خانواده محدثه رضی، پرستار اتاق عمل كلینیك؛ آن طرفتر روی جدول وسط خیابان شریعتی نشستهاند. مادرش، دو خواهرش و برادرش كنار هم هستند. مظلومانه و آرام همدیگر را دلداری میدهند. میگویند چند بار تا بیمارستان شهدای تجریش رفتهاند و برگشتهاند. مادرش انگار صدای اطراف را نمیشنود و دارد در خیال خود با محدثهاش حرف میزند: رفتم بیمارستان هم نبودی. مگر نگفتند اگر زنده باشی منتقل شدی بیمارستان. پس كجایی؟» برادرش با اضطراب و پریشانی گوشی موبایلش را بین دو دستش گرفته دو قدم میرود و باز برمیگردد. آرام و قرار ندارد. انگار هنوز منتظر تلفن محدثه 27 ساله است. او میگوید: «ساعت نزدیك 9 شب بود كه خواهرم به من زنگ زد. فریاد میزد و میگفت كمكم كن، در طبقه چهارم ساختمان با چند همكارم حبس شدهایم. دود و آتش اینقدر زیاد است كه نمیتوانیم خارج شویم. احساس خفگی میكنم. به او گفتم به یك مرد كه قدرت بیشتری دارد بگو شیشه را خرد كند، اما یكدفعه صدایش قطع شد و دیگر جواب نداد.»
دلهره خانواده خانم دكتر جوان
فهیمه رحمانی نام پزشك بیهوشی 30 سالهای است كه صدای بیقراری مادر و پدر و همسر و دو برادر نوجوانش در خیابان میپیچد. حتی نیروهای امداد هلال احمر هم با كمك و دلداریشان نمیتوانند ذرهای از بیقراری مادر فهیمه كم كنند. مادر فهیمه به امدادگران میگوید: «دختر من تا این وقت شب كار میكرد. لابد خسته شده بود. خستگی این همه سال زحمت من و خودش برای اینكه دكتر شود به تنم ماند.»
همسر فهیمه میگوید:«زنگ زد گفت محمد بیا دارم خفه میشوم. آمدم كمكش كنم، اما نگذاشتند بروم داخل. میگویند احتمال ریزش آوار هست.» بعد در میان گریههایش میگوید: نتوانستم كمكت كنم فهیمه.
همسر مریم زمانی، پرستار اتاق عمل هم كمی آن طرفتر برای رفتن به داخل ساختمان و كمك به نوعروسش اصرار میكند. پدر و مادر میانسال مریم روی پیادهرو نشستهاند تا خبری از دخترشان پیدا شود. این قدر بیقرارند كه توان حرف زدن ندارند.