در پی انتشار خبری در روز پنجشنبه ۲۳ شهریور ۹۶ در خصوص وقوع حادثه برای نوجوان ۱۳ ساله بابلی در پارک آبی پردیس، پدر این نوجوان با تکذیب سخنان مدیر مجتمع به وی اعتراض کرد.
پدر امیررضا طلوعی مقدم به تشریح حادثه پرداخت: گفتههای مدیر مجتمع تفریحی پردیس در خصوص این حادثه سراسر کذب بود که این مطالب کذب، توهین به خانواده ما بود.
فرزندم طبق گزارش بیمارستان روحانی، بدون هیچگونه علایم حیاتی در بیمارستان پذیرش شد.
امیررضا طبق گزارش بیمارستان، حدود ۵ دقیقه در زیر آب بود، زنده ماندنش یک معجزه بود. بسیار نذر کردم تا پسرم زنده بماند.
بر خلاف مطالب کذب مدیر مجتمع، دریچه مربوط به مکنده تصفیه آب قابل باز کردن نبود و به گفته وی چندین نفر برای باز کردن آن نیاز است.
پسرم پس از اینکه از سُرسره وارد آب شد، متوجه شد به یک سمتی کشیده میشود، وقتی کنجکاو شد که قضیه چیست، فشار آب آن دریچه وی را به سمت خود کشید و نتوانست خود را برهاند.
امیررضا در شنا مهارت کامل دارد و دورههای تخصصی شنا را گذرانده است.
در چند مرحله از یک تا ۵ نفر حتی افراد قویهیکل تلاش کردند وی را از زیر آب بیرون بکشند اما موفق نشدند، نهایتا با خاموش کردن موتورخانه، توانستند پسرم را بیرون بکشند.
پس از بیرون کشیدن از آب، پسرم تا مدتها هوش نداشت، این لطف خدا بود که پسرم را به ما برگرداند.
تعدادی از اعضای شورای شهر جهت عیادت از فرزندم به بیمارستان مراجعه کردند و درخواست گذشت کردند، همچنین افرادی از طرف مدیر مجتمع پردیس، جهت پادرمیانی و گذشت نزد ما آمدند.
سه شرط برای مجتمع پردیس گذاشتیم تا از شکایت صرف نظر کنیم، ۱-نقطه مورد نظر که باعث حادثه شد، جهت حفظ جان سایر شهروندان، ایمنسازی شود ۲- کذب بودن گفتهها را بطور رسمی اعلام کرده و از خانواده ما به علت این مطالب کذب عذرخواهی کند ۳- دیه در وجه یک مرکز خیریه پرداخت شود.
امیررضا نیز که از روی تخت بیمارستان گفت:از خواندن مطالب مدیر مجتمع پردیس خیلی عصبانی شدم، ۸۰ درصد حرفهای وی دروغ بود.
من در کلاسهای تخصصی شنا شرکت کردم و مهارت دارم.
موقع وارد آب شدن پس از خروج از سُرسره، متوجه شدم از یک جایی آب مرا به سمت خود میکشد، سرم را بردم پایین که ببینم چیست، ناگهان فشار مکش خیلی زیاد شد و مرا به سمت خود کشید.
یکسوم از دریچه مکش تصفیه آب، شکسته بود و سر و صورتم پس از فشار زیاد در نقطه شکستگی گیر کرد و بقیه قسمتهای دریچه هم با فشار مرا به سمت خود میکشد، تنها پاهایم آزاد بود.
در ابتدا پسرعموم سعی کرد مرا بالا بکشد، نتوانست، دو سه نفر دیگر را با خود همراه کرد آنها هم نتوانستند، پس از آن یک مرد قویهیکل هم آمد اما باز هم نتوانستند مرا بیرون بکشند، در نهایت موتورخانه را خاموش کردند و مرا بیرون کشیدند.
در یک دقیقه اول، توانستم نفسم را حبس کنم اما بعدش بیهوش شدم.
هرکس دیگر اگر جای من بود، الان به رحمت خدا رفته بود.