جستجو

آرشيو

تماس با ما

درباره ما

صفحه نخست

 
تاريخ درج: دوشنبه، 5 اسفند 1392     
سرو غذا روی موزاییک !

صلیب سرخ آمد و یک کاغذ نامه به ما داد و گفت فقط اسمتان را بنویسید و اینکه حال مان خوب است و همین. اگر چیزی دیگری باشد، نامه ی شما نخواهد رفت.

 
سایت جامع آزادگان نوشت: خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده رضا کاکا است:
ما را با دست ها بسته و چشم های بسته به اردوگاه رمادیه بردند. وقتی پیاده شدیم، چشم هایمان را باز کردند. ساختمانی با سه تا بلوک رو به روی ما بود. گفتند بروید تو. همین طور که می رفتیم، نفر به نفر می شمردند و تحویل می گرفتند. ما را بردند به یکی از بلوک ها و به اتاقی که بعداً اتاق 18 نامگذاری شد و ما وارد که شدیم، انگار سال ها در آنجا باز نشده بود. ما داخل اتاق شدیم و درها را بستند.

 
حدود ساعت ده صبح که شد، گفتند بیایید بروید دستشویی؛ بیست تا بیست و پنج متر نمی شد و در این فاصله سی تا سرباز ایستاده بودند که در دست هر کدام یک شلنگ یا کابل بود. گفتند پنج دقیقه وقت دارید که بروید و برگردید. از در اتاق که آمدیم بیرون، آن ها با کابل شروع کردند به زدن تا موقعی که به در دستشویی و شروع کردند به زدن و گفتند بروید بیرون و دوباره تا دم در اتاق، بچه ها کتک خوردند.

 
شب که شد، غذا آوردند: دو تا سطل که در یکی پنج تا مرغ آب پز بود و در دیگری برنج. گفتند سطل ها را خالی کنید، ظرف دیگری نداریم، باید با بقیه هم غذا بدهیم. ما هم که جایی و ظرفی نداشتیم، زمین را با دست تمیز کردیم و برنج و مرغ ها را روی زمین ریختیم. چون بچه ها گرسنه بودند و نمی شد هر چهل نفر در آنجا تجمع کنند، لذا غذا را در چهار، پنج جا روی زمین تقسیم کردیم و بچه ها به هر شکلی بود غذا خوردند، هر چند که من اصلاً رغبت نکردم با آن وضع غذا بخورم. خلاصه سه، چهار روز وضع غذا خوردن و دستشویی رفتن ما به همین منوال بود.

 




درج يادداشت و نظرات

نام:
  ايميل:
توضيحات: