جستجو

آرشيو

تماس با ما

درباره ما

صفحه نخست

 
تاريخ درج: يکشنبه، 21 خرداد 1396     
روایت فرار عماد دو ساله از حمله تروریستی مجلس

خبرگزاری فارس: از پشت سر صدای تیراندازی می‌شنود، یک لحظه عقب را نگاه می‌کند، چند نفر با لباس‌های سیاه و اسلحه در دست در حال تیراندازی هستند، بلافاصله از ترس کودک دو ساله‌اش را در آغوش می‌کشد و به سمت پله‌ها فرار می‌کند. صدای شلیک‌ها تمامی ندارد و جرقه‌های برخورد گلوله‌ها را در اطرافش به وضوح می‌بیند. چندین تیر از کنار گوشش سوت می‌کشد و به دیوار مقابل برخورد می‌کند. تمام بدنش می‌لرزد اما هرطور که هست خود را به پله‌ها می رساند و افراد مسلح هم پشت سرش با تیراندازی‌ها و داد و فریاد مداوم به راهشان ادامه می‌دهند. 
 
 روایت فرار کودک دو ساله از حمله تروریستی مجلس

بچه به بغل و فریاد کشان خودش را به طبقه اول می‌رساند و....

پلان اول/ وقتی داعش دنبالت می کند!


این روایت‌ عینی مادر عماد از حادثه تروریستی حمله به مجلس شورای اسلامی است. البته همه دنیا عکس عماد دو سال و نیمه را دیده‌اند، اما شاید کسی او را نشناسد و حتی اسمش را هم نداند. همان کودکی که تصویرش در تمام نشریات و رسانه‌های داخلی و حتی بهترین روزنامه‌های خارجی نیز انعکاس داشت.
 
همه عکسش را دیدند و از شجاعت کسانی که او را نجات دادند بسیار یاد کردند. عکاسی هم که این لحظه را ثبت کرد به یک شهرت جهانی رسید. اما سوالی که باید مطرح می‌شد و همه از آن می‌پرسیدند و کسی درباره آن نپرسید این بود که این کودک خردسال در مجلس شورای اسلامی چه کار می‌کرد؟
 
روایت فرار کودک دو ساله از حمله تروریستی مجلس  
 

پلان دوم/ کودک دو سال و نیمه در حادثه تروریستی

مادر عماد درباره علت حضورشان در روز حمله تروریست‌ها به مجلس می‌گوید: اهل گرگان هستیم. عماد مبتلا به ام‌پی‌اس نوع دو است در این بیماری آنزیم کبد در بدن تولید نمی‌شود. هم اکنون عماد باید پیوند مغز استخوان شود و در صورتی که خون مورد نظر پیدا نشود باید پیوند کبد صورت گیرد. با انجام پیوند کبد نیز 50 تا 80 درصد امکان بهبودی عماد وجود دارد.

وی می‌افزاید: هم اکنون 6 نفر برای پیوند مغز استخوان کاندیدا شده‌اند که هزینه آزمایش هر کدام یک میلیون و 600 هزار تومان است همچنین هزینه ارسال خون عماد به کشور آلمان 3 میلیون و 600 هزار تومان است و ما به دلیل مشکلات مالی از عهده پرداخت آن برنمی‌آییم.

مادر عماد، می‌گوید: این دفعه دوم بود که برای دریافت کمک به دفتر آقای بهرامی نماینده استان گلستان در مجلس می‌رفتیم.

وی دو معرفی‌نامه یکی به بیمارستان شریعتی و دیگری به وزارت بهداشت فرستادند؛ زمانی که به بیمارستان شریعتی و وزارت بهداشت مراجعه کردیم آنها گفتند که ما نمی‌توانیم هیچ کمکی کنیم و بی توجه به ما گفتند باید دنبال یک خیر باشید.

مادر عماد افزود: آن روز هم بار دومی بود که برای درخواست کمک از نماینده شهرمان به مجلس رفتم. برای همین عماد را هم با خودم بردم تا با نشان دادن پرونده پزشکی اش بتوانم برای نجات پسرم از مرگ راهی پیدا کنم که آن اتفاق افتاد.

وی ادامه می دهد: وضع مالی‌مان خوب نیست. بیماری پسرم پر هزینه است و کسی کمک حالمان نیست. دو فرزند دیگر هم دارم. شوهرم هم به دلیل معلولیت پایش نمیتواند کار کند. برای همین خواستیم مسئولان به فریادمان برسند که به دست داعش افتادیم و تا پای مرگ هم رفتیم. حالا هم امید داریم بلکه کسی کمکمان کند. همه فرزند دارند و می‌دانند درد و مریضی بچه چه حالی دارد. حالا تصور کنید پول هم نداشته باشید و باید پر پر شدن فرزندتان را تماشا کنید.

مادر عماد می‌گوید: آخر خرداد هم باید گلوی عماد را جراحی کنم که آن هم مشکلات خودش را دارد. عماد یک گوشش نمی شنود و گوش دیگرش هم سنگین است که بعد از عمل گلویش ممکن است به کل شنوایی‌اش را از دست بدهد.

 

روایت فرار کودک دو ساله از حمله تروریستی مجلس روایت فرار کودک دو ساله از حمله تروریستی مجلس


پلان سوم/ وقتی خدا نمی خواهد بمیری

مادر عماد از ماجرای آن روز می‌گوید: من چون قبلا به ساختمان مجلس رفته بودم، آنجا را بلد بودم می‌دانستم برای دسترسی به طبقات باید از کدام طرف رفت. برای همین به محض اینکه تروریست ها وارد ساختمان شدند و شروع به تیراندازی کردند، عماد را بغل کردم و خودم را دوان دوان به طبقه اول رساندم.

دفتر نماینده شهرمان در همان طبقه بود، تمام کارکنان بیرون آمده بودند و می‌پرسیدند که چه شده؟ من هم داد میزدم تو رو خدا کمکم کنید! دارند همه را می کشند! با همین فریادهای من آقای بهرامی مسئول دفتر نماینده شهرمان عماد را از من گرفت و به داخل دفتر پناه بردیم. بلافاصله در را قفل کرد و به طرف پنجره رفت.

صدای تیراندازی و فریادها نزدیک‌تر می‌شد؛ آقای بهرامی پنجره را باز کرد و به من گفت باید از اینجا بپرید.

پایین پنجره سقف یک طبقه دیگر بود که تقریبا یک و نیم متر با ما فاصله داشت. خودش پایین رفت و عماد را از من گرفت، ارتفاع زیاد بود و  من جرات پریدن نداشتم، تا اینکه صدایی از پشت سرم فریاد می‌کشید همه را بیرون بیارید و بُکشید! از ترس چشمانم را بستم و پریدم.

روی سقف پایینی یک فضایی از نمای ساختمان بود که ما زیر آن به طور نیم خیز و مچاله پنهان شدیم. خیابان را می‌دیدم و عابرانی که به آنها تیراندازی می‌شد کاملا از آنجا معلوم بود. از بالا هم به طرف ما تیراندازی می‌کردند که دقیقا تیرها به جلوی ما برخورد می‌کرد و گرد و خاک از زمین بلند می‌شد.

چون محل پنهان شدن ما در تیررس و دید مستقیم تروریست‌ها بود، تقریبا از ساعت 10.15 دقیقه تا یک و نیم بعد از ظهر مجبور شدیم در همان محل بمانیم. عماد گریه می‌کرد. خسته شده بود و نمی‌توانستیم تکان بخوریم. عماد بیمار است و حالش مرتب بدتر می شد. دودی هم که در محل پیچیده بود نفس کشیدن را برایش سخت‌تر می‌کرد. چند بار اشهدم را خواندم. مدام دعا می خواندم و ذکر می‌گفتم. اصلا باور نمی کردم دوباره زنده بمانم و بتوانم بچه هایم را ببینم. آخر به جز عماد دو بچه دیگر هم دارم که در شهرستان چشم به راهم بودند




درج يادداشت و نظرات

نام:
  ايميل:
توضيحات: